آرامآرام، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

سفر به دنیای آرام

بازیهای اختراعی!

همیشه وقتی می ریم توی یه مجموعۀ بازی, آرام محو تماشای بچه هایی می شه که مشغول بازی ایرهاکی هستند ,(من خودم تا قبل از نگارش این پست اسم این بازی رو نمی دونستم), اما چون میز این بازی خیلی بلنده یه صندلی کوچولو می زاره زیر پاش تا بتونه روی میز رو ببینه, اون میزهای کوچولو هم که هر چند می تونه روش رو ببینه اما نمی تونه باهاش بازی کنه, تا اینکه دیشب آرام ورژن خودش از این بازی رو اختراع کرد: وسایل لازم: 1 عدد میز کوچولو, 2 عدد جعبه کوچولو, 1 عدد در ظرف کنجد   از دیشب همش دست منو می گیره می گه بیا بریم قحلۀ( قلعه) سحرآمیز بازی کنیم و می ریم تو اتاقش و ایر هاکیِ خودمون رو بازی می کنیم. آرام پرت کردن توپ توی حلقه رو هم خیلی دوست دار...
25 آبان 1391

دوستم!

واقعا" برای این عکسها هیچ توضیحی ندارم فقط می تونم بگم که توی آرشیو عکسهام پر از این عکسهای دو نفرۀ آرام و ویاناست...! اینجا خاله سمیرا داره قصه تام و جری تعریف می کنه! محو تماشای shaun the sheep ...
24 آبان 1391

گریم

اولین باری که آرام با مفهوم گریم آشنا شد تازه 2 ساله شده بود. سام ( پسر دختر خاله ام ) توی سرزمین عجایب صورتش رو گریم کرده بود و همونجوری اومد خونه ما, آرام اول جا خورد ولی بعد یواش یواش سام رو شناخت و همش صورتش رو لمس می کرد که مطمئن بشه خودشه! سام با گریم ببری!   در هر صورت از اون روز این خوره گریم افتاد به جون آرام و هر از گاهی درخواست می کرد که بریم سرزمین عجایی ( عجایب) و گریمش کنیم. بار اول که توی سرزمین عجایب حاضر نشد بره زیر دست اون خانم گریمور بشینه, بار دوم هم توی سرزمین ستاره ها تن به گریم نداد, و بالاخره بعد از دو تلاش ناموفق امروز به سادگی و در کمال آرامش ( فکر کنم خیلی خوابش می یومد و یه ذره در عالم هپروت بود) ...
23 آبان 1391

دنیای دوست داشتنی من

همیشه قبل از خواب باید یه دو جین کتاب برای آرام بخونم تا خوابش ببره. یکی از کتابهایی که تازگی ها براش خریدم و خیلی خیلی دوستشون داره مجموعه هشت جلدی " دنیای دوست داشتنی من" از تاد پار انتشارات شهر قلم هست . من چون همه هشت جلدش موجود نبود فقط چند جلدش رو خریدم. کتاب صلح و زمین خیلی مورد توجه آرامِ و یکی از کتابهای ثابتِ هر شبِ که باید بخونیم. حالا چیزی که باعث شد راجع به این مجموعه بنویسم اینه که آرام این روزها همش داره جمله های این کتاب رو توی بازیها و اتفاقات  روزمره تعمیم می ده, چطوری؟ الان می گم: - وقتی می ریم بیرون توی خیابون حتما" باید آشغال ها رو توی سطل آشغال بندازه و به من می گه مامان صحل ( صلح ) یعنی آشغال توی خیابو...
22 آبان 1391

شیرینی پزی!

آشپزی کردن واسه آرام خیلی جالبه و هیجان انگیز. خیلی اوقات وقتی من در حال غذا درست کردن هستم یا کیک می پزم آرامم سریع یه صندلی می زاره و به من می گه که می خواد کمک کنه, منم یه کارای کوچولو مثل هم زدن یا شکستن تخم مرغ بهش می دم و یه جورایی کمک می کنه, البته کمک که چه عرض کنم! چند روز پیش این دستور بیسکوییت رو دیدم و گفتم آرام حتما" عاشقش می شه. با توجه به این که خیلی از اسپانج باب ( به قول خودش بسفنج باب ) خوشش می یاد. خوب خیلی وقت خوبی رو سپری کردیم هر چند که کلی ریخت و پاش کردیم و کلی ظرف کثیف کردیم اما تجربه جالبی بود و ارزششو داشت, به من بیشتر از آرام خوش گذشت انقدر اون مرحله تزئینش واسه منِ  بی تجربه در امر نقاشی, خنده دار بود ...
21 آبان 1391

دوست خیالی

... اتو دمش رو تاب داد با ناز به من جواب داد نشو تو ... آرام- مامان باناز کیه؟ من- آ........م  اون اتو داشت ناز می کرد و حرف می زد مامان آرام- ( با اشاره به خرگوش کوچولویی که تصویرش در کتاب هست) این بانازِ مامان!   آرام متخصص خلق شخصیت های جدیده, معرفی می کنم: باناز دوست جدید آرام! این شخصیت های جدید گاهی موندگار می شن و گاهی به خاطره ها می پیوندن! مثلا" میشکا و موشکا دوستان خیالی آرام هستند که مدتهاست با ما زندگی می کنند و میون یه چند وقتی هست که به جمع دوستان خیالی آرام اضافه شده و بعضی های دیگه هم یه مدتی با ما زندگی کردن و رفتن! آرام برای میشکا وموشکا کتاب می خونه و گاهی براشون غذا در...
19 آبان 1391

آرام دانا!

چند روز پیش آرام چند تا کتاب زده زیر بغلش و داره می ره که کتاب بخونه آرام- ویانا بیا بریم درسامونو بخونیم ویانا- اینا که درس نیستن, کتابن. کتاب می خونیم که دانا بشیم.   امروز با آرام تو تختش خوابیدم و دارم براش کتاب می خونم آرام- چرا برام کتاب می خونی؟ من- کتاب می خونم که دانا بشی آرام- من که دانا نمی شم, من آرام می شم!!!
18 آبان 1391

کار خصوصی

آرام می خواد بره دستشویی من - بیا کمکت کنم شلوارتو در بیاری آرام - نه! من بزرگم خودم شلوارمو در می یارم تازه بعد از اینکه رفتم توی دستشویی شما نیا تو چون من می خوام یه کار خصوصی بکنم!
17 آبان 1391

گل بازی

جهت تلطیف روح و روان بچه ها و خودم! و پرورش حواس پنجگانه و رشد و کنترل اعصاب و عضلات و صد البته رشد خلاقیت, امروز صبح مشغول گل بازی شدیم, جای شما بسیار تا بسیار خالی بود, لذت فراوان بردیم. بچه ها گل ها رو تکه تکه کردن, به میز مالیدن, آب روش ریختن تا نرم بشه, دستشون رو روی گل ها کوبیدن و ذره های گل رو روی در و دیوار پاشیدن و دست آخر خسته شدن و رفتن سراغ یه بازی ِ دیگه! چه دنیایی دارن, شاد و سرخوش و در لحظه زندگی می کنند! کاش من بچه بودم!!!   ...
16 آبان 1391