آرامآرام، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

سفر به دنیای آرام

بادبادک قرمز

امروز آرام دلش بادبادک خواست، منم که دنبال بهونه واسه بیرون زدن از خونه در این هوای دل انگیزِ بهاره( شعر گفتم ) رفتیم باغِ پردیسان البته باغ که چه عرض کنم در واقع تپۀ پردیسان! به انتخابِ آرام بادبادکِ قرمز خریدم و برای اولین بار در عمرم بادبادک بازی کردم! وقتی بچه بودم خیلی بادبادک درست می کردم اما هیچوقت موفق نمی شدم که اونو به پرواز در بیارم البته خیلی هم دغدغه ای در این مورد نداشتم فقط درست کردنش رو خیلی دوست داشتم. خیلی کیف کردم، فکر کنم من بیشتر از آرام لذت بردم. اولش که اصرار داشت خودش قرقره رو دستش بگیره، بعدش که دید زورِ بادبادکه زیاده خیلی باید باهاش کلنجار بره از خیرش گذشت و ترجیح داد فقط نگاه کنه ما این فسقلی ها رو اور...
29 ارديبهشت 1392

خطوط اسرار آمیزِ سرنوشت!

آرام در حال خط خطی کردنِ کاغذ با یه خودکار قرمزه، و نقاشیش رو تعریف می کنه؛ دارم سرنوشتم رو می کشم....، اون مثلِ یه نقطه و ستاره می مونه...، یه خط هم اینجا می کشم...، یه علامت هم داره که هیچکدوم از دوستام نتونن سرنوشتمو عوض کنن، آخه اون خیییییییییییییلی قویه!!!   بعد نوشت 1؛لطفا" ادامۀ مطلب رو کلیک نکنید! بعد نوشت 2؛ شیییییییم منتظرِ نظرِ تخصصیت هستم!!! آرامِ عزیزم این خط خطی ها رو اینجا می زارم تا روزی که این مطلب رو خوندی بدونی در موردِ کدوم اثرِ هنریت چنین جمله های قصاری رو به زبون اوردی! ...
27 ارديبهشت 1392

برج میلاد ( قسمتِ اول)

این برج میلاد هم برای خودش داستانی داره تو دنیای آرام، پارسال تابستون مامان جون سوری، وقتی داشتیم از شمال بر می گشتیم، برج میلاد رو به آرام نشون دادن و گفتن که آسانسورش رو پیدا کنه، حالا بماند که چقدر با آرام کلنجار رفتن تا تونستن آسانسور برجِ میلاد رو در حالی که می ره بالا به آرام نشون بدن. از اون به بعد یکی از سازه هایی که اغلب اوقات در بازیهای لگو و خونه سازی و نقاشی های  آرام حضور داره همین برجِ میلادِ. امروز  آرام اون آسانسورِ کذایی رو از نزدیک دید اما بالای برج نرفتیم تا دفعۀ بعد با ویانا بریم. هر چی تلاش کردیم دستشو مثلِ اون مجسمه بگیره نشد که نشد نشد این بچۀ ما چمن ببینه و از خود بی خود نشه یعنی مرد...
11 ارديبهشت 1392

برای مادرم

خدایا بالاتر از بهشت سراغ داری؟ برای مادرم می خوام...   دستهای مهربونتو می بوسم و با تمام وجودم سپاسگذارِ همۀ زحماتت هستم. روزت مبارک
10 ارديبهشت 1392

اقتدارِ کودکانه!

ساعت 9 به آرام گفتم حالا برو کتاباتو بیار تا بخونیم ( آخرین کارِ قبل از خواب) آرام بهم گفت ؛ مامان خواهش می کنم منو مجبور نکن بخوابم! بعد از چند دقیقه که با هم کلنجار رفتیم گفت؛ مامان پس قبل از کتاب می خوام حباب بازی کنم تا تاین ام ( تایم ام) تموم شه!   منِ ساده دل فکر می کنم تو هنوز نی نی کوچولوی مامانی، اما انگار سخت در اشتباهم!   بعد نوشتِ بی ربط ؛ می شه یکی به من بگه چرا وقتی گزینۀ " نظرات پس از تایید نمایش داده شود" رو انتخاب می کنم، نظرات پس از تایید نمایش داده نمی شود؟!!! ...
9 ارديبهشت 1392

باغ پرندگان

گم شدن تو تهران مصیبتیست عظما! یه خروجی رو رد کنی برگشتن سر جای اولت رفت واسه یه ساعت بعد.  اما امروز گم شدن ما تو خیابونای شرقِ تهران بسیار بسیار سودمند بود چون کاملا" ناگهانی چشممون خورد به تابلوی " باغ پرندگان" و قرارمون رو با دختر خالۀ نازنینمون بی خیال شدیم و رفتیم یه گردشِ دو ساعتۀ دو نفره و بسی لذت بردیم. چون بدون برنامه ریزی رفته بودم هم دوربینم شارژ نداشت هم اینکه آخر وقت رسیدم و فرصت نشد همه جاشو ببینم و جالب اینکه امروز نمی دونم به چه مناسبت ورود برای عموم رایگان بود. من تا حالا گل لاله از نزدیک ندیده بودم، چقدر زیباست. دالییییییییییی!   عاشقِ فکر کردنتم من تو می خندی و من عشق می کنم از سرخوشیِ...
9 ارديبهشت 1392

سه گانۀ نامربوط!

اول چند روز پیش رفته بودم خرید، طبقۀ سوم اون مرکز خرید مشرف به طبقۀ اوله و نرده هاین داره که محافظِ شیشه ای دارن. جلوی آسانسور منتظر بودیم و آرام هم سرگرم اسکوترش بود، غرق در افکارم بودم که صدای فریادِ وحشت زدۀ خانم بغل دستیم منو به خودم اورد که می گفت " خانم بچتون!" ، نگاهش رو دنبال کردم و رسیدم به قسمتی از نرده های کنار آسانسور که محافظ شیشه ای نداره و یه صندلی گذاشتن جلوش احتمالا" واسه احتیاط و آرام هم پشتِ اون صندلی تا کمر خم شده بود و داشت پایین رو نگاه می کرد، من خشکم زده بود نه می تونستم حرف بزنم و نه می شنیدم و نه می دیدم... آرام با صدای جیغِ اون خانم برگشت به عقب و اومد به سمتِ من، من اما نای حرکت نداشتم، دست و پام کرخت شده بو...
8 ارديبهشت 1392

معجزه

معجزۀ خدا برای من این فرشتۀ آسمونیه که به من نگاه می کنه و می گه مامان چه چشمای مهربونی داری مگه فرشته ای؟ و من بهش میگم نه عزیزکِ نازم اون فرشته تویی که بالهاتو یه جایی اون بالا تو آسمون جا گذاشتی که پا به پای من راه بری تا مبادا من دلم بسوزه که بال ندارم...   بعدنوشت! این عکس مربوط به تابستانِ 91 هست   ...
1 ارديبهشت 1392