آرامآرام، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

سفر به دنیای آرام

ریحان آبی

دیروز آرام توی آسانسور یه دونه برگ ریحون پیدا کرد و به من گفت؛ مامان نظرت چیه اینو ببریم خونه با آبرنگم رنگش کنیم؟ منم که عاشق این بازیهای خلاقانه خود جوشم که بیشتر از 5 دقیقه طول می کشه... اول از همه صاف وصوفش کنیم حالا آمادۀ رنگ آمیزیه حالا چاپس کنیم رو کاغذ حالا حمومش بدیم تا دوباره رنگش کنیم و حسابی همش بزنیم تا تمیز بشه حالا یه برگ از روش نقاشی کنیم... چقدر من نگران قلم دست گرفتن آرام بودم قبلا" همش فکر می کردم از اون بچه هایی می شه که یه جورِ متفاوتی قلم دست می گیره، اما گویا نگرانیِ بیهوده ای بوده چون حالا حتی فشاری که به قلم می یاره هم کنترل شده است   و نشون به این نشون که آرام یک ساعت ...
16 مرداد 1392

وقتی آرام جازیست می شه!

 این حِسِت منو کشته مادر!   پی نوشت ؛ نمی دونم این واژه جازیست رو درست به کار بردم یا نه اگر نوازندۀ جاز اسمِ دیگه ای داره خوشحال می شم متذکر بشین، ممنون. پی نوشت بعدی! در مورد واژِۀ جازیست مامانِ یه آرامِ نازنینِ دیگه! به من یاد آوری کردن که می تونم به جای واژۀ جازیست از ترجمۀ فارسیِ اون " جاز زن" استفاده کنم. ممنونم به خاطر توجهت لیلا جون   ...
20 تير 1392

بادبادک قرمز

امروز آرام دلش بادبادک خواست، منم که دنبال بهونه واسه بیرون زدن از خونه در این هوای دل انگیزِ بهاره( شعر گفتم ) رفتیم باغِ پردیسان البته باغ که چه عرض کنم در واقع تپۀ پردیسان! به انتخابِ آرام بادبادکِ قرمز خریدم و برای اولین بار در عمرم بادبادک بازی کردم! وقتی بچه بودم خیلی بادبادک درست می کردم اما هیچوقت موفق نمی شدم که اونو به پرواز در بیارم البته خیلی هم دغدغه ای در این مورد نداشتم فقط درست کردنش رو خیلی دوست داشتم. خیلی کیف کردم، فکر کنم من بیشتر از آرام لذت بردم. اولش که اصرار داشت خودش قرقره رو دستش بگیره، بعدش که دید زورِ بادبادکه زیاده خیلی باید باهاش کلنجار بره از خیرش گذشت و ترجیح داد فقط نگاه کنه ما این فسقلی ها رو اور...
29 ارديبهشت 1392

جمعۀ رنگی

چند وقته بساطِ آبرنگ و کاغذ روی دیوار رو جمع کردم  که یکم خلوت بشه واسه همین دیگه نقاشی برنامۀ هر روزمون نیست، هر وقت یادم باشه و وقت کنیم نقاشی می کنیم. امروز صبح آرام به اتفاق دوستاش ویانا و عسل یه نمایشگاه نقاشی با آبرنگ راه انداختن، یه نمایشگاه کوچولو؛ سی دی موتزارت رو گذاشتم و به بچه ها گفتم بیایید این آهنگی رو که می شنویم نقاشی کنیم، نمی دونم که اصلا" متوجه منظورم شدن یا نه ولی به آرام که گفتم چی کشیدی گفت... سی دی موتزارت رو گذاشتم و به بچه ها گفتم بیایید این آهنگی رو که می شنویم نقاشی کنیم، نمی دونم که اصلا" متوجه منظورم شدن یا نه ولی به آرام که گفتم چی کشیدی گفت ابر و باد رو کشیدم این خط هم می زارم دورشون که ابرا نیفتن ...
5 اسفند 1391

تدارک برای تولد

جمعه تولد ویاناست قسمتی از کار به دوش بچه هاست، البته قسمت خرابکاریش رو عرض کردم، این پاتریکِ بیچاره قرار بود ماکت بشه،..... خوب به نظر من که خیلی شبیه خودش شد، به نظر شما چطور؟! ...
8 بهمن 1391

رد پای یک فرشته!

یه ایده برای آموزش لی لی. خوب این رد پای فرشتۀ کوچولویِ زندگیِ منه! دیروز می خواستیم یه خورده کثیف کاری کنیم، یه کاغذ بزرگ چسبوندم به زمین و رنگ انگشتی رو هم اوردم وسط و آرام مشغول شد، اول با قلم شروع کردو بعد به انگشتِ دستهاش رسید و در نهایت پاشو کرد توی رنگ و شروع به راه رفتن کرد؛     یکی از فعالیتهایی که از یه بچه سه ساله انتظار می ره که انجام بده توانایی لی لی کردنه، چند وقت بود که با آرام تو رقصیدن تمرین لی لی می کردم ، اما دیروز فکر کردم با این رد پا یی که از  خودش به جا گذاشته یه بازی ترتیب بدم و به همراه خودش مشغول آماده کردنِ مقدمات کار شدیم و نتیجه خیلی عالی شد، حتی من و بابا مهدی هم ...
28 دی 1391

فضای سبز سر کوچه!

از اونجایی که صلح بازی تو چمن های فرودگاه خیلی بهمون چسبید بعد از اون روز می ریم توی فضای سبزِ سر کوچمون و توی چمن ها می دوییم و توپ بازی می کنیم. از شما چه پنهون که من هم کفشم رو در می یارم و پابرهنه دنبال آرام می کنم. این عکسها اما مربوط به جمعه است که اونجا رو آبیاری کرده بودن و حسابی خیس بود به خاطر همین کفشهامون رو در نیاوردیم. اینجا هم لابد مذاکرات صلح بر سر توپ هندوانه ای انجام می شه!!!   ...
19 آذر 1391

لگو در حلقه!

وقتی آرام و ویانا سر یه اسباب بازی به توافق نمی رسن کاری که می کنیم اینه که اون اسباب بازی رو کلا" بر می داریم ( این روش لیلا مامان ویانا بود و شدیدا" هم جواب می ده) یا اونها موافقت می کنند که نوبتی باهاش بازی کنند، حالا ماجرای این حلقه هم این بود که هر دو تاشون می خواستن باهاش بازی کنند و نتیجه این شد که می بینید! بازی اندر بازی!!! ...
17 آذر 1391