آرامآرام، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

سفر به دنیای آرام

بوی ماه مهر

بالاخره آرام من هم رفت مهد کودک، چه زود بزرگ شدی نازنین مادر!   لنز دوربینم بخار کرده بود این عکس تار شده اما چون اولین ورودشون بود به مهد دلم می خواد یادگار بمونه یعنی عاشق این عکسم، به صورت بچه های نگاه کنید، هر کس تو یه عالمیه! بچه ها در انتظار گریم من نفهمیدم اینجا چه اتفاقی افتاد   ...
3 مهر 1392

تاوان اشتباه

چند هفته پیش وقتی با چند تا از دوستانمون رفته بودیم باغ پرندگان مرتکبِ خطایی شدم نابخشودنی ،باشد که خداوند مرا ببخشد و بیامرزد!!! از اونجایی که بچه ها آیینه تمام نمای والدینشون هستند، تصمیم گرفتم اشتباهم رو به نوعی جبران کنم، حالا قصه چی بود...   به همراه چند نفر از دوستانم و بچه هاشون رفته بودیم باغ پرندگان، چند ساعتی اونجا بودیم وحسابی خسته، زمان برگشتن که رسید آرام دلش نمی خواست که برگردیم و دوست داشت بیشتر اونجا بمونه من برای اینکه آرام رو با چیزی سرگرم کنم تا موندن رو فراموش کنه شاخه ای  از یه درخت کندم و دادم دستِ آرام!!!  کلی عذاب وجدان داشتم از اینکه شاخۀ اون درخت رو شکسته بودم و بیشتر از اون شرمنده بودم به خاطر...
18 خرداد 1392

دندانپزشکی

ما دیروز رفتیم دندونپزشکی و ویزیت شدیم و کلی لذت بردیم از برخوردِ خانمِ دندونپزشک با دخترمون! آرام  رو تا به حال 3 بار برای ویزیتِ دندونهاش به سه تا دندانپزشکِ متخصص اطفال بردم؛ بار اول وقتی آرام 16 ماهه بود در مرکز مطالعات رشد و سلامتِ کودک( که الان دیگه منحل شده) یه خانم بهداشتکار ویزیتش کرد که فوق العاده مهربون بود و به سادگی با آرام ارتباط برقرار کرد و بدونِ اینکه آرام گریه کنه دندونهاشو معاینه کرد. بار دوم آرام دو ساله بود یه جایی وقت گرفتم که کلی تعریفشو شنیده بودم خیلی فضای خوبی داشت هر چند کوچولو بود اما شاد بود فضاش، از برخوردشون که نگو و نپرس خیلی بد اخلاق و طلبکارانه، از منشی بگیر تا خودِ دکتر، آرام به شدت گریه کرد در ح...
8 خرداد 1392

خاک و گلدون!

و دختر صلح طلبِ ما عاشقِ خاک و آب و چمن و زمین و دریاست. من و آرام هر روز به نوعی با این عناصر سرو کار داریم. کلا" نگرش مثبت به طبیعت داریم و دیروز خاله ندا برای آرام برنامه گلکاری ترتیب داد و آرام هم که عاشق خاک بازیه و این شد که می بینید...  و خاک از برگهای سبزِ پیچک می زداید با دستانی که الهی مادر به قربانش برود!!! بیلچۀ شن بازی جواب نمی ده پس با دستش می ره تو خاکها و من عاشقِ نگاه پر از رضایتت هستم که به شاهکارت می اندازی عزیزکم. ...
15 بهمن 1391

اولین درختِ واقعی!

 آرام خیلی وقته که قلم به دست شده و نقاشی می کشه، خوب به نظر من  فقط خطوط کج و شکسته و زیگ زاگو دایره ایی می کشه ولی در توصیف نقاشی هاش همیشه داستان ها ی جالبی واسه تعریف کردن داره. بر اساس داستا نهایی که تعریف می کنه شاید تا حالا صد بار درخت سیب و گیلاس و چنار رو کشیده باشه اما چیزی که دیشب کشید به نظر من واقعا" شبیه درخت بود و کلی منو ذوق مرگ کرد. فکر می کردم چشم چشم دو ابرو باید اولین چیزی باشه که یاد می گیره بکشه اما انگار در اشتباه بودم. آرام در وصف این نقاشی گفت که درخت کوتاهه مامانِ درخت بلنده هست! ...
2 دی 1391

صلح به شیوه آرام!

دیشب با آرام رفتیم دنبال بابا مهدی. پروازشون تاخیر داشت و نیمه شب می رسید آرام هم که دم غروب خوابیده بود و بی خوابی زده بود به سرش . فضای جدید فرودگاه چند تا باغچه کوچولو داره که چمن کاری شده ، کوچولو به معنای واقعی! آرام حسابی شیطونیش گل کرده بود و رفت تو چمن ها و به محض اینکه پاش رو گذاشت توی چمن انگار که یه چیزی به ذهنش رسیده باشه مکث کرد و با ذوق به من گفت مامان صلح یعنی کفشمون رو توی چمن در بیاریم!!! منم از اینهمه هیجانِ آرام استقبال کردم و کفشهاشو در اوردم تا حسابی تو چمن ها بازی کنه، اونم دنبال ملخ ها کرد توی چمن دراز کشید و غلط زد و حسابی کیف کرد، چنان بهش خوش می گذشت که هوس کردم منم همون کارها رو بکنم اما یکم خجالت کشیدم هر چن...
13 آذر 1391

آرزوی دست نیافتنی!!!

چقدر حسِ  خوبیه وقتی فرزند دردونه ات خوابیده، اتاقِ خوابش مرتبه و همه اسباب بازیهاش سرِ جاشون هستن، خونه مرتب و تمیزه، توی ظرفشویی هیچ ظرف نشسته ای نیست، لباسهای توی ماشین لباسشویی رو پهن کردی تا خشک بشن وخودت روی مبل لم دادی و یه چای داغ با خرمای خاصویی می خوری و لپ تاپت روی پاته و داری وبگردی می کنی و... تازه ساعت 11 شبه و من به این آرزوی دست نیافتنی رسیدم!!!   ...
7 آذر 1391

شیرینی پزی!

آشپزی کردن واسه آرام خیلی جالبه و هیجان انگیز. خیلی اوقات وقتی من در حال غذا درست کردن هستم یا کیک می پزم آرامم سریع یه صندلی می زاره و به من می گه که می خواد کمک کنه, منم یه کارای کوچولو مثل هم زدن یا شکستن تخم مرغ بهش می دم و یه جورایی کمک می کنه, البته کمک که چه عرض کنم! چند روز پیش این دستور بیسکوییت رو دیدم و گفتم آرام حتما" عاشقش می شه. با توجه به این که خیلی از اسپانج باب ( به قول خودش بسفنج باب ) خوشش می یاد. خوب خیلی وقت خوبی رو سپری کردیم هر چند که کلی ریخت و پاش کردیم و کلی ظرف کثیف کردیم اما تجربه جالبی بود و ارزششو داشت, به من بیشتر از آرام خوش گذشت انقدر اون مرحله تزئینش واسه منِ  بی تجربه در امر نقاشی, خنده دار بود ...
21 آبان 1391

از شیشه گرفتن

شیشه خوردن آرام کم کم داشت تبدیل به معضل می شد, اولا" که حاضر نبود بدون شیر خوردن بخوابه تازه بعد از اینکه شیرش رو می خورد باید شیشه خالی رو  بغل می کرد و می خوابید. شیر خوردن قبل از خواب به شدت باعث پوسیدگی دندان های شیری می شه و آرام نه تنها قبل از خواب, بلکه به دفعات در نیمه های شب شیر می خورد, این بغل کردن شیشه هم وابستگیِ خوشایندی نبود برای من البته! با وجودی که از مدتها قبل تصمیم گرفته بودم این کارو انجام بدم اما ترس از بد قلقی و بی تابی آرام از یه طرف و کم آوردن و تسلیم شدن خودم در برابر این بد قلقی ها از طرف دیگه مانع می شد که این تصمیم عملی بشه ولی  بالاخره این پروژه رو اجرا کردم و امشب پنجمین شبیه که عزیز دلم شیشه نمی...
5 آبان 1391
1