بادبادک قرمز
امروز آرام دلش بادبادک خواست، منم که دنبال بهونه واسه بیرون زدن از خونه در این هوای دل انگیزِ بهاره( شعر گفتم) رفتیم باغِ پردیسان البته باغ که چه عرض کنم در واقع تپۀ پردیسان!
به انتخابِ آرام بادبادکِ قرمز خریدم و برای اولین بار در عمرم بادبادک بازی کردم! وقتی بچه بودم خیلی بادبادک درست می کردم اما هیچوقت موفق نمی شدم که اونو به پرواز در بیارم البته خیلی هم دغدغه ای در این مورد نداشتم فقط درست کردنش رو خیلی دوست داشتم.
خیلی کیف کردم، فکر کنم من بیشتر از آرام لذت بردم.
اولش که اصرار داشت خودش قرقره رو دستش بگیره، بعدش که دید زورِ بادبادکه زیاده خیلی باید باهاش کلنجار بره از خیرش گذشت و ترجیح داد فقط نگاه کنه
ما این فسقلی ها رو اورده بودم یکم ماجرا جویی کنن ولی خودمون مشغولِ ماجراجویی شدیم و اونها هم مشغولِ تماشا!
این هم اولین بادبادکِ آرام وقتی قرقره دستِ خودش بود!
دنبال دنبالۀ بادبادک دویدن هم عالمی داره
آخرش هم این دو تا کارِ خودشونو می کنن... آسیاب بچرخ.... می چرخم!