آرامآرام، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

سفر به دنیای آرام

وقتی مامان باشی....

ما امروز کلی ذوق مرگ شدیم!  چون اصولا" مادر ندید بدیدی هستیم!!! این پرنده کوچک خوشبختی ما امروز لباس باله پوشید و دل ما رو برد حسابی، حالا داریم می ریم مهد کودک تو بغل منه، سرشو کرده تو گردنم که به گمون خودش کسی نبیندش و یواش تو گوش من می گه؛ مامان حالا هر کی منو ببینه فکر میکنه من یه فرشته ام   متاسفانه در این یه مورد هیچ عکسی نداریم. ...
6 آبان 1392

شغل بابا

_ آرام شغل پدرت چیه؟ _ بابام اداره ایه * _ آرام شغل پدرت چیه؟ _ درس می خونه _ نه شغلش؟ - خوب شغلش درس خوندنه دیگه * _آرام دوست داری بزرگ شدی چی کاره بشی؟ - دوست دارم کار بابا رو بکنم - مگه بابا چی کار می کنه - بابا  می ره دفتر، کتش هم خودش می پوشه، از مردم هم حمایت می کنه!
2 آبان 1392

آرزوی کودکانه

بعد از اینکه چند تا کتاب در باب صلح و حقوق بشر و کنوانسیون حقوق کودک!!! خوندیم و بادبادکمون هم برای فردا آماده کردیم و روش همه آرزوهامون رو نقاشی کردیم بهش می گم؛ _ حالا می خوام که یه دعایی کنی برای همه بچه های دنیا زانو می زنم دستشو می گیرم و منتظر می مونم می گه؛ دعا می کنم همه بچه های دنیا عروسک داشته باشن...      
15 مهر 1392

شیرین زبونی

لامپ جلوی در خونه عوض شده و نورش خیلی زیاده، آرام تا چشمش خورد به نور گفت؛ وای چه نورِ کوری! منظورش این بود که از بس نورش زیاده کور شدم # با صدای بلند سوت می زنم ( با یکی از سوتهای آرام) صداش خیلی بلنده آرام گوشش رو گرفته می گه؛ وای چه صدای کری!!! منظورش روشنه گمونم #  برای بچه ها قصه تعریف کردم و ازشون خواستم که قصه رو نقاشی کنن ( ایده رو از وبلاگ زینب گرفتم) ، آرام به ویانا می گه ؛ ویانا من می خوام با تمام وجودم نقاشیمو بکشم!   ...
6 مهر 1392

آرامش خوردنی!

آرام- مامان امروز خیلی شبِ خوبیه، آخه من آرامش و حس خوبی دارم! من- این حس مثل چی می مونه؟ می دونی؟ آرام- آره، مثلِ خوردنِ یه چیزِ خوشمزه! ...
7 شهريور 1392

گره کور

مهارت جدید این روزهای آرام گره زدنه‌, حالا هر چیزی گیر بیاره گره می زنه از بندِ کیفش گرفته تا آستین لباسهای من!!! بماند که بعضی از گره ها رو چنان حرفه ای می زنه که فکر می کنم در زندگی قبلی اش ملوان بوده امروز صندلی بیچاره رو با نخ دندون پیچ مال ( سلام زینب ) کرده, بند حوله و کیفش هم گره زده به نخ ها بهش می گم چی کار می کنی آخه؟ می گه؛ دارم تار عنکبوت درست می کنم که جیر جیرکها گیر کنن توش نیان تو اتاقم. و من را گریزی نیست از نگریستن به تو تا ابد ای شکوفه بهاری ام ...
5 شهريور 1392

شوق دیدار!

ویانا برگشته، در اولین دقایقی که همدیگه رو دیدن آرام به ویانا می گه؛ ویانا انقدر از دیدنت هیجان انگیز بودم که خواب از چشمم پریده بود ...
17 مرداد 1392

استاد دریا!

امروز رفته بودیم دریا، خاله ندا به آرام می گه؛ آرام از روی موجها بپر. آرام می گه؛ آخه من که استادِ دریا نیستم خاله ندا من استاد خونه ام اونجا می تونم بپرم   بعدنوشت! باورتون می شه که هوای لب دریا در بندرعباس توی مرداد ماه وقتی خورشید داره غروب می کنه خنک باشه؟! من که هنوز در عجبم!!! اینم عکسهای دم غروبِ ما که من عاشقِ رنگشم، آرام امروز همش به این خرچنگ کوچولوها گیر داده بود می خواست از توی صدفشون درشون بیاره ...
4 مرداد 1392