جمعۀ رنگی
چند وقته بساطِ آبرنگ و کاغذ روی دیوار رو جمع کردم که یکم خلوت بشه واسه همین دیگه نقاشی برنامۀ هر روزمون نیست، هر وقت یادم باشه و وقت کنیم نقاشی می کنیم.
امروز صبح آرام به اتفاق دوستاش ویانا و عسل یه نمایشگاه نقاشی با آبرنگ راه انداختن، یه نمایشگاه کوچولو؛
سی دی موتزارت رو گذاشتم و به بچه ها گفتم بیایید این آهنگی رو که می شنویم نقاشی کنیم، نمی دونم که اصلا" متوجه منظورم شدن یا نه ولی به آرام که گفتم چی کشیدی گفت...
سی دی موتزارت رو گذاشتم و به بچه ها گفتم بیایید این آهنگی رو که می شنویم نقاشی کنیم، نمی دونم که اصلا" متوجه منظورم شدن یا نه ولی به آرام که گفتم چی کشیدی گفت ابر و باد رو کشیدم این خط هم می زارم دورشون که ابرا نیفتن
اینجا هم آرم یه سفینۀ فضایی کشیده با دو تا از چرخ هاش اون خطوطِ صورتی و نارنجی هم که بالا کشیده ابرهای بارونی هستن. ( فکر کنم تنِ موتزارت تو قبر لرزید)
و خوب امضامون رو هم حتما" باید بزنیم پای نقاشیمون
و همیشه بعد از پایانِ کار اثر هنریش رو به نمایش می زاره آرامِ من
ویانا بهشون ملحق می شه و دوباره نقاشی، ویانا و آرام دارن دزدهای دریایی رو می کشن و عسل دریا رو
مامان می شه لطفا" عکس نگیری من دارم نقاشی می کنم!!!
و من فاصله می گیرم ازشون ولی دلم نمی یاد عکس نگیرم دِ !
یه دونه صندلی و تعارفهای کودکانه و انتخابِ زمین برای اینکه دلِ اون یکی نشکنه! یعنی از این دوستا هستن این دو تا
و بالاخره بعد از یک ساعت و نیم آثارشون رو به نمایش گذاشتن.
و تموم شد، فقط یه سوال؛ به نظرتون من باید نگرانِ نحوۀ خاصِ قلم دست گرفتنِ آرام باشم؟!
پانویس. دستِ مسیحای عزیز هم درد نکنه که این مدلی پست نوشتن رو یادمون داد.