آرامآرام، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

سفر به دنیای آرام

این دوست عزیزتر از جانم...

یه آدمایی تو زندگی من هستن که حتی اگه حضور فیزیکی کم رنگی داشته باشن اما به طور نامحسوسی در تمام لحظه های زندگیم جاری هستن. 13 سال طلایی از آشناییمون می گذره یه اتفاقای مهمی تو زندگی هر دو تامون افتاده که به شدت به هم شبیه هستن و همین مسئله گمونم ما رو به هم نزدیک تر کرده و در تنها چیزی که وجه اشتراک نداریم علاقه امون به درس خوندن هست اون همیشه درس خون بود و من همیشه درس نخون! ( به جای واژه تنبل ) این دوستِ نازنینم الان تو راه یه شهر دیگه هستن و از ما دور می شن برای مدتی، چند روز پیش برای خداحافظی پیشمون بودن با یه کیک تولد بی هیچ مناسبتی فقط واسه خاطره ساختن، همین و بس! ...
1 شهريور 1392

شوق دیدار!

ویانا برگشته، در اولین دقایقی که همدیگه رو دیدن آرام به ویانا می گه؛ ویانا انقدر از دیدنت هیجان انگیز بودم که خواب از چشمم پریده بود ...
17 مرداد 1392

ریحان آبی

دیروز آرام توی آسانسور یه دونه برگ ریحون پیدا کرد و به من گفت؛ مامان نظرت چیه اینو ببریم خونه با آبرنگم رنگش کنیم؟ منم که عاشق این بازیهای خلاقانه خود جوشم که بیشتر از 5 دقیقه طول می کشه... اول از همه صاف وصوفش کنیم حالا آمادۀ رنگ آمیزیه حالا چاپس کنیم رو کاغذ حالا حمومش بدیم تا دوباره رنگش کنیم و حسابی همش بزنیم تا تمیز بشه حالا یه برگ از روش نقاشی کنیم... چقدر من نگران قلم دست گرفتن آرام بودم قبلا" همش فکر می کردم از اون بچه هایی می شه که یه جورِ متفاوتی قلم دست می گیره، اما گویا نگرانیِ بیهوده ای بوده چون حالا حتی فشاری که به قلم می یاره هم کنترل شده است   و نشون به این نشون که آرام یک ساعت ...
16 مرداد 1392

تکریم به جای تحریم

حتی تصور اینکه برخورد دنیا با ملت ایران محترمانه باشه اشکمو در می یاره. امیدوارم گندهای " دولت پاینده" سد راهِ کسب آبروی از دست رفته ملتم نشه!
14 مرداد 1392

مرداد

در تمام سالهای عمرم حتی شنیدن اسم این ماه حالم رو خراب می کرد از بس که گرمای هوا آدم رو کلافه می کنه، اما این مرداد 92 با همه مردادهای عمرم فرق می کنه، به خاطر اینکه هواش عجیب غریبه یه جوری هوا خیلی خوبه نه که حالا فکر کنید بهاریه ها نه، اما گرماش طاقت فرسا نیست حتی شبهاش می تونم بگم که خنکه!!! این عکس مربوط به امروز ساعت 12 ظهره هوای قشنگی بود، وسط تابستون سر ظهر با آرام رفتیم کنار دریا. دوست دارم این مرداد 92 رو!!!   یه کم بعد تر نوشت!!! دارم یه نگاهی به وبلاگ آرام می ندازم، این سه تا پست آخر همش به دریا ربط داره، تابستونمون کلی بوی دریا می ده.   ...
14 مرداد 1392

استاد دریا!

امروز رفته بودیم دریا، خاله ندا به آرام می گه؛ آرام از روی موجها بپر. آرام می گه؛ آخه من که استادِ دریا نیستم خاله ندا من استاد خونه ام اونجا می تونم بپرم   بعدنوشت! باورتون می شه که هوای لب دریا در بندرعباس توی مرداد ماه وقتی خورشید داره غروب می کنه خنک باشه؟! من که هنوز در عجبم!!! اینم عکسهای دم غروبِ ما که من عاشقِ رنگشم، آرام امروز همش به این خرچنگ کوچولوها گیر داده بود می خواست از توی صدفشون درشون بیاره ...
4 مرداد 1392

دِریا موجِن!

وقتی دریا خیلی مواج و خروشانه دلت می خواد بشینی بهش خیره بشی و به صدای خروشِ موجهاش گوش بدی و نگاه کنی به این همه بی تابیِ دریا که نمی دونم  دلش از چی یا از کی این همه پُره که خودش رو به درو دیوار می کوبه تا حرسشو خالی کنه. یکی از لذتهای کودکیم این بود که وقتی دریا اینطوریه و موجها در اثر برخورد با دیواره ساحل به پیاده رو می ریزن من اونجا باشم و حسابی خیس بشم، امروز دریا اونطوری بود از کنارِ همون ساحل رد می شدم  درست از همون جایی که بیست و هفت هشت سال پیش این خاطره شکل گرفته بود، نگه داشتم و پیاده شدم ولی اون من نبودم یه ویدای شش هفت ساله بود که دل به دل آرام داده بود تا کلی خیس بشه و چشماش و لبهاش از شوری آب بسوزه ولی سر خوش باش...
27 تير 1392

استدلالِ کودکانه

دارم یه درخت می کشم که میوه داره، هر میوه ای که می کشم آرام یه خط قرمز روش می کشه، بهش می گم؛ چی کار می کنی؟ می گه؛ دارم علامت می زنم روش تا به دوستام هشدار بدم که بهشون دست نزنن!!! * بنزین ماشین تموم شده و داره آلارم می ده؛ آرام- صدای چی بود؟ من- بنزین تموم کردیم - پس اول برو" بنزین گاه"، بنزین بزن بعد بریم خونه مامان جون - باشه ولی اسم جایی که می ریم بنزین می زنیم "بنزین گاه" نیست - می دونم ولی چون بلد نیستم بگم "کُمپِ بنزین" می گم "بنزین گاه" اینطوری راحت تره * من - چون از وقتِ خوابمون گذشته فقط یه کتاب می تونیم بخونیم، حالا یه دونه انتخاب کن تا برات بخونم آرام -  مامان بیا اول این چهار تا کتاب رو بخون بعد اون یه ...
21 تير 1392