این دوست عزیزتر از جانم...
یه آدمایی تو زندگی من هستن که حتی اگه حضور فیزیکی کم رنگی داشته باشن اما به طور نامحسوسی در تمام لحظه های زندگیم جاری هستن. 13 سال طلایی از آشناییمون می گذره یه اتفاقای مهمی تو زندگی هر دو تامون افتاده که به شدت به هم شبیه هستن و همین مسئله گمونم ما رو به هم نزدیک تر کرده و در تنها چیزی که وجه اشتراک نداریم علاقه امون به درس خوندن هست اون همیشه درس خون بود و من همیشه درس نخون! ( به جای واژه تنبل ) این دوستِ نازنینم الان تو راه یه شهر دیگه هستن و از ما دور می شن برای مدتی، چند روز پیش برای خداحافظی پیشمون بودن با یه کیک تولد بی هیچ مناسبتی فقط واسه خاطره ساختن، همین و بس! ...