من عصبانی هستم
من حق ندارم عصبانی باشم؟ من حق ندارم خسته باشم؟ من حق ندارم حوصلۀ سر و کله زدن با یه بچۀ بی حوصله تر از خودم رو نداشته باشم؟ امروز در حدِ انفجار عصبانی بودم از شیطنتهای آرام، در حد انفجار واقعا"، از اتاقم اومدم بیرون که نبینم دیگه چیزی رو و چند تا نفس عمیق بکشم که یه وقت بلایی سرش نیارم چند دقیقه بعد آرام از اتاق اومده بیرون با خندۀ شیطنت آمیزش می گه مامان بیا اتاقتو ترکوندم دیگه کاری ندارم اونجا!!! . . . . من دلم می خواد بدون دغدغۀ بچه برم بچپم تو یه کنجی و فقط هیچ کاری نکنم به مدت 2 ساعت هیچ کاری نکنم، خیلی خواستۀ زیادیه؟ فردا نوشت!!! مردۀ اون لحظه ای هستم که آرام می یاد بهم می گه؛ مامان می شه خوشحال باشی!!! ...