آرامآرام، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

سفر به دنیای آرام

من عصبانی هستم

من حق ندارم عصبانی باشم؟ من حق ندارم خسته باشم؟ من حق ندارم حوصلۀ سر و کله زدن با یه بچۀ بی حوصله تر از خودم رو نداشته باشم؟ امروز در حدِ انفجار عصبانی بودم از شیطنتهای آرام، در حد انفجار واقعا"، از اتاقم اومدم بیرون که نبینم دیگه چیزی رو و چند تا نفس عمیق بکشم که یه وقت بلایی سرش نیارم چند دقیقه بعد آرام از اتاق اومده بیرون با خندۀ شیطنت آمیزش می گه مامان بیا اتاقتو ترکوندم دیگه کاری ندارم اونجا!!! . . . . من دلم می خواد بدون دغدغۀ بچه برم بچپم تو یه کنجی و فقط هیچ کاری نکنم به مدت 2 ساعت هیچ کاری نکنم، خیلی خواستۀ زیادیه؟   فردا نوشت!!! مردۀ اون لحظه ای هستم که آرام می یاد بهم می گه؛ مامان می شه خوشحال باشی!!! ...
21 بهمن 1391

کمپین مادرانی که فرزندشان را **دوست** دارند

خوب من تهران زندگی نمی کنم اما نیمی از خانواده ام تهران هستن و احساسِ مسئولیت می کنم. اگه دوست داشتید برای امضای این متن به اینجا برید.   مامان نمیتوانم نفس بکشم ... همه می دانستند که باید کاری انجام شود. هر کس؛ می توانست آن را انجام دهد. فکر می کردند که کسی آن را انجام می دهد. اما در آخر هیچ کس آن را انجام نداد. ما همه مادریم؛ مادرانی به شدت نگران و درمانده برای سلامتی و آینده فرزندان و خانواده مان. نمی دانیم چه باید بکنیم و صدایمان را به گوش چه کسی برسانیم؛ زندگی فرزندانمان به مانند گیاهان کشت دیم به باران و باد وابسته است. دیگر تهیه و مصرف شیر؛ آب میوه و اهمیت به تغذیه سالم با وجود این خطر بزرگ به طنزی شبیه است. گ...
10 بهمن 1391

ببخشید مزاحمت شدم!

خجالت می کشم وقتی این جمله رو از دهن کسی می شنوم که به گردنِ من حق داره. پدر و مادر عزیز تر از جانم من دستِ شما رو می بوسم و قدم های شما رو روی چشمم می زارم و تمام قد، به بزرگواریتون تعظیم می کنم. تمام آنچه هستید؛ رحمت است و رحمت است و رحمت. ...
21 دی 1391

گل و گلدون

فرق تهران با شهرهای کوچیک اینه که تلنگر زیاد داره، تلنگر به فکرت و به روحت، فقط کافیه نیم ساعت بری توی خیابون  تا شاهدِ انواع و اقسامِ تصاویرِ تکان دهنده باشی؛ آلودگیِ هوا، بچه های کار، عصبانیتِ بدونِ توجیهِ مردم در ترافیک، صورت های بدون لبخند حتی برای یه بچۀ با نمکِ مامانی که با نگاهش بهت می گه بابا جون چرا بهم نمی خندی آخه...! خوب خیلی شلوغش کردم غرض گفتن مطلبِ لطیفِ دیگه ای بود البته. اون تلنگره قرار نیست که همیشه چیزهای بد و منفی به ذهنت بیاره گاهی قراره روحت رو تلطیف بکنه. من تهران که هستم زیاد گل می خرم از اون دست فروش هایی که سر چهار راه ها وقتی پشت ترافیک منتظر سبز شدنِ چراغ هستی می یان و بهت می گن؛ گل نمی خوایی؟، گل بدم؟ ...
18 دی 1391

قصه یلدا

یلدا قصۀ بانوی گیس بلندیه که سیاهی و بلندیِ موهاش، مثل شب، همه جا رو می گیره و وقتی به تار موهای کمندش میاویزی تا دلبرانه روش رو به سمتت برگردونه، به یه صورت قرص ماهی می رسی که مثل صبح برفیِ اول زمستون سپید و نورانیه. + فردا شب گرد آتیش جمع می شیم و تا صبح بیدار می مونیم تا اهریمنِ پلید از بلندی و سیاهیِ شب برای آسیب رسوندن به خوشبختیمون استفاده نکنه. هندوانه ای و اناری و آجیلی و تفالی به حافظ و... جای عزیزانم  حسابی خالیه فردا. ...
30 آذر 1391

دنیای سیاه و سفید

گاهی روزها، غم زندگی انقدر پررنگ می شه که انگار دنیا اصلا" از روز ازل سیاه و سفید بوده، اصلا" همه چیز یه جور دیگه می شه و یه شکل دیگه با یه مفهوم غم انگیز که انگار تا حالا هرگز تجربه اش نکردی. این روزها از اون روزهای سیاه و سفیدِ منه، لحظه شماری می کنم این روزهای پر از نگرانی و  دلشوره تموم بشن و به خیر بگذرن.
20 آذر 1391