این روزها...
آرام برای اولین باز یه پازل 32 تکه رو خودش درست کرده در حالی که ذوق زده است به من می گه؛ مامان فکر کردی فقط خودت باحالییییییی!!!
*
چند تا میخ که سرشون چوبی بود رو داشت بررسی می کرد بعد رو به من می گه؛ مامان اینا چه آلیاژِ سفتی داره
*
از دردِ دلهای دیشبِ آرام؛ مامان داشتم فکر می کردم که برم یه مغازه یه بچۀ دیگه بخرم، آخه دوستام از اینجا رفتن ( منظورش ویاناست که در حالِ حاضر تهرانِ و عسل که از همسایگیِ ما نقل مکان کردن) دیگه کسی نیس من باهاش بازی کنم!!!
*
برای سرگرم کردنِ خودش دنبالِ یه چیزی می گشت؛ مامان یه فکری به خیالم اومده...!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی