اندر حکایت بی خوابیِ آرام
دخترِکِ ما تا 5 ماه پیش عادت به خواب مداومِ شبانه نداشت. به زبان ساده تر طولانی ترین زمانی که می خوابید 4 ساعت بود، بنا بر این مثلا" اگر ساعت 10 شب می خوابید، ساعت 2 صبح بیدار می شد و دیگه تا صبح نمی خوابید، شنگول و سرحال همون کارهایی رو می کرد که قاعدتا" باید اول صبح انجام می داد حالا تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل...!!!
دیروز باید آرام رو برای معاینه دندونش می بردم دکتر، زمان خواب عصرش به همین خاطر بهم ریخت و تا ساعت 8.30 خواب بود بنا بر این به یاد ایامِ بی خوابی! تصمیم گرفتم لب فرو ببندم و شاهدِ کودکانه های آرام باشم نصف شبی!
از محسنات راه انداختن وبلاگ واسه دردونه ات اینه که دوربین به دست می شی و دنبال شکار لحظه ها،
برای اون دوستانی که حوصله ندارن برن ادامه مطلب عرض کنم که آرام ساعت 3 صبح خوابید.
نقاشی های آرام یه هفته است که داره وارد یه فازِ جدید می شه، یعنی تصویر هایی که می کشه با توصیفی که ازش می کنه همخونی داره خوشحالم از این بابت.
تو این نقاشی پدرش رو کشیده با مو های دستش! خوب البته بابا مهدی خیلی خوش تیپ تره. و اون موجودِ قرمز رنگِ کوچولو منم که یه بادکنک تو بقلمه!!!
اینجا هم پرترۀ بابا مهدی رو کشیده ( عینکش رو من کشیدم به کمک اون جعبه مداد رنگی البته خودش شروع به کشیدن کرد اما تا دید دارم ازش عکس می گیرم داد دستِ من)
و حالا ساعت از 1 گذشته و ما مشغول کتاب خوندن هستیم اونم تو خونۀ شبیه سازی شدۀ بندرعباس، آرام با کوسن های مبل خونه درست کرد ه و از توی پنجره اش اومده تو چون اینطوری خیلی کیف داره و تازه اگه می خواستیم بریم بازم کتاب بیاریم بخونیم باید سوار هواپیما بشیم بریم تهران!!!
و من عاشقِ اون نگاهتم که همۀ وجودم رو آتیش می زنه
حالا ساعت نزدیک به 2 و بند انگشتیِ من می خواد یه پازل کوچولو درست کنه...
و یه بزرگ اندازۀ خودش!
و لبخند پیروز مندانه از اتمام این پروژه
و با افتخار از شاهکارش عکس می گیره با دست های کوچولوی خودش، عجب کادری بستی عشقم!
و باز هم نقاشی اما این دفعه شاکی از عکسیدنِ من!
و قیچیِ جدیدش جایزۀ امروزه که شجاع بوده و اجازه داده که آقای دکتر دندونش رو معاینه کنه
و می گه که قیچیِ جدیدش مثل تمساح می مونه و ضمنا" دماغش رو هم عمل کرده تمساحه!!!
و ساعت 3 بالاخره تو خونۀ دنجش خوابش برد وسط اون همه بهم ریختگی.
شبت خوش فرشتۀ مهربونِ من.