آرامآرام، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

سفر به دنیای آرام

استدلالِ کودکانه

دارم یه درخت می کشم که میوه داره، هر میوه ای که می کشم آرام یه خط قرمز روش می کشه، بهش می گم؛ چی کار می کنی؟ می گه؛ دارم علامت می زنم روش تا به دوستام هشدار بدم که بهشون دست نزنن!!! * بنزین ماشین تموم شده و داره آلارم می ده؛ آرام- صدای چی بود؟ من- بنزین تموم کردیم - پس اول برو" بنزین گاه"، بنزین بزن بعد بریم خونه مامان جون - باشه ولی اسم جایی که می ریم بنزین می زنیم "بنزین گاه" نیست - می دونم ولی چون بلد نیستم بگم "کُمپِ بنزین" می گم "بنزین گاه" اینطوری راحت تره * من - چون از وقتِ خوابمون گذشته فقط یه کتاب می تونیم بخونیم، حالا یه دونه انتخاب کن تا برات بخونم آرام -  مامان بیا اول این چهار تا کتاب رو بخون بعد اون یه ...
21 تير 1392

این روزها...

آرام برای اولین باز یه پازل 32 تکه رو خودش درست کرده در حالی که ذوق زده است به من می گه؛ مامان فکر کردی فقط خودت باحالییییییی!!! * چند تا میخ که سرشون چوبی بود رو داشت بررسی می کرد بعد رو به من می گه؛ مامان اینا چه آلیاژِ سفتی داره * از دردِ دلهای دیشبِ آرام؛ مامان داشتم فکر می کردم که برم یه مغازه یه بچۀ دیگه بخرم، آخه دوستام از اینجا رفتن ( منظورش ویاناست که در حالِ حاضر تهرانِ و عسل که از همسایگیِ ما نقل مکان کردن) دیگه کسی نیس من باهاش بازی کنم!!! * برای سرگرم کردنِ خودش دنبالِ یه چیزی می گشت؛ مامان یه فکری به خیالم اومده...!   ...
15 تير 1392

قانون نانوشته

این روزها بحث ایجاد نظم در زندگی خیلی داغه، ما هم برای عقب نیافتادن از این قافله به فکر وضع یه سری قوانینِ جدید در خونه افتادیم؛ من - از این به بعد وقتی من کتاب می خونم نباید با من حرف بزنی، این یه قانونه. آرام - قانونِ منم اینه که وقتی کسی کتاب می خونه سر به سرش بزاریم، نظرت چیه؟!!! من -     ...
11 تير 1392

خطوط اسرار آمیزِ سرنوشت!

آرام در حال خط خطی کردنِ کاغذ با یه خودکار قرمزه، و نقاشیش رو تعریف می کنه؛ دارم سرنوشتم رو می کشم....، اون مثلِ یه نقطه و ستاره می مونه...، یه خط هم اینجا می کشم...، یه علامت هم داره که هیچکدوم از دوستام نتونن سرنوشتمو عوض کنن، آخه اون خیییییییییییییلی قویه!!!   بعد نوشت 1؛لطفا" ادامۀ مطلب رو کلیک نکنید! بعد نوشت 2؛ شیییییییم منتظرِ نظرِ تخصصیت هستم!!! آرامِ عزیزم این خط خطی ها رو اینجا می زارم تا روزی که این مطلب رو خوندی بدونی در موردِ کدوم اثرِ هنریت چنین جمله های قصاری رو به زبون اوردی! ...
27 ارديبهشت 1392

صحنۀ خواب!

مکالمه های نیمه شبِ من و آرام وقتی از خواب پرید؛ آرام - مامان من رو ببر تو سالن می خوام صحنۀ خوابم رو ببینم! من -....، فردا صبح بریم که هوا هم روشن باشه بتونیم صحنه رو ببینیم ! آرام - باشه مامان   چند دقیقه بعد... - مامان در اتاقم رو ببند الان صحنۀ خوابم می یاد تو اتاقم -   چند دقیقۀ بعد - مامان می خوام تو بغلت بخوابم، صحنۀ خوابم اونجا نیست!!! - باشه عزیزم   چند دقیقۀ بعد - بریم زیرِ پتو بخوابیم که دیگه صحنه نیاد -   خلاصه که تا صبح ما خواب نداشتیم از دستِ این صحنه!!!   ...
31 فروردين 1392

خرابکاری!

آرام رفته بود دستشویی، بعد از چند دقیقه... - مامان و بابای یه دختری که اسمش آرامه و تو دردسر افتاده، لطفا" بیایین!!!   بله،  رولِ دستمال کاغذی رو  یه عالمه باز کرده بود و نمی تونست جمعش کنه
17 فروردين 1392

به زودی...

داریم آکادمی نگاه می کنیم، هومن و بابک دارن صحبت می کنن، آرام رو به من - مامان این آقاهه مثل باباجون کچله - اِ آرام بابا جون که کچل نیست - خوب به زودی کچل می شه - ...
4 اسفند 1391

دختر فوتبالیستِ من!

کتابِ قبل از خوابِ آرام رو خوندم و حالا نوبتِ حرفهای قبل از خوابمونه، در موردِ برنامۀ فردا صحبت می کنیم و اینکه آرام دوست داره فردا چی کار بکنه، کم کم خواب به چشماش می یاد وپلکش سنگین می شه ، بعد ناگهان یادش می افته که باید به من یه چیزی بگه؛ - مامان، من دوست دارم وقتی پسر شدم، فوتبالیست بشم!!! یه کم جا خوردم و موندم که چی جواب بدم، بهش گفتم؛ - عزیزم برای اینکه فوتبالیست بشی لازم نیست پسر باشی. می تونی یه دختر فوتبالیست باشی. آرام در حالی که گیج ِخوابه می گه؛ - من دوست دارم........ و خوابش می بره ، و من غرق در افکارم می شم، هر چی فکر می کنم هیچ کارتونی رو به یاد نمی یارم که قهرمانش یا حد اقل یکی از شخصیتهاش یه فوتبالیست از جنسِ ز...
23 بهمن 1391

آرزو

باد به صورتِ آرام می خوره و آرام حسابی رفته تو حس بهم می گه؛ - مامان باد داره صورتمو می بره...، خوشم می یاد باد به صورتم می خوره...، من هر وقت باد شدم می رم می خورم به ماه بهش می گم حالا چرا ماه، می گه ؛ - خوووووووب بعضی از آدما دوست دارن باد بشن بخورن به ماه!!!  
18 بهمن 1391