آرامآرام، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

سفر به دنیای آرام

شیرین زبونی

لامپ جلوی در خونه عوض شده و نورش خیلی زیاده، آرام تا چشمش خورد به نور گفت؛ وای چه نورِ کوری! منظورش این بود که از بس نورش زیاده کور شدم # با صدای بلند سوت می زنم ( با یکی از سوتهای آرام) صداش خیلی بلنده آرام گوشش رو گرفته می گه؛ وای چه صدای کری!!! منظورش روشنه گمونم #  برای بچه ها قصه تعریف کردم و ازشون خواستم که قصه رو نقاشی کنن ( ایده رو از وبلاگ زینب گرفتم) ، آرام به ویانا می گه ؛ ویانا من می خوام با تمام وجودم نقاشیمو بکشم!   ...
6 مهر 1392

بوی ماه مهر

بالاخره آرام من هم رفت مهد کودک، چه زود بزرگ شدی نازنین مادر!   لنز دوربینم بخار کرده بود این عکس تار شده اما چون اولین ورودشون بود به مهد دلم می خواد یادگار بمونه یعنی عاشق این عکسم، به صورت بچه های نگاه کنید، هر کس تو یه عالمیه! بچه ها در انتظار گریم من نفهمیدم اینجا چه اتفاقی افتاد   ...
3 مهر 1392

استانبول

ما یه چند روزی رفتیم ترکیه سک سک کردیم برگشتیم، من که خیلی دوست داشتم این شهر رو، از بس چشم اندازهای زیبایی داشت. اما اصولا" سفری نبود که به آرام خوش بگذره چون هیچ برنامه اختصاصی برای آرام نداشتم تنها کار مثبتی که کردم تو این سفر کالسکه آرام رو با خودم بردم که خیلی خیلی زیاد به دردم خورد. روز اول داشتیم می رفتیم جزیره بالاخره قسمت شد بابا ها هم کالسکه هول بدن!!! اینجا ورودی کاخ توپکاپی هست اینجا محوطه کاخ هست و این ژست مظلومت منو کشته مادر علی و آبتین . این دو تا برادر انقدر این مدلی به هم عشق می ورزیدن که من کلی دلم خواست که آرام یه خواهر یا برادر داشته باشه که انقدر مهربون باشن با هم بچه ما رو ولش کنی کفش...
30 شهريور 1392

یکی بود یکی نبود..

وقتی من تنها بودم اون روزها عجب صفایی داشت همه دنیا مال من بود، رستوران رفتنمون اون موقع ها دسته جمعی بود، با بچه های دانشگاه می رفتیم و همیشه یه رستوران معمولی و دم دستی رو انتخاب می کردیم که با بودجه امون سازگاری داشته باشه و اصولا" فست فود بود. چه مناسبتهای آب دوغ خیاری بود اون گرد همایی هامون... یادش بخیر   وقتی ما دو نفر شدیم عجب رستورانهایی می رفتیم، با کلاس، بی کلاس، فست فود، دکه تو خیابون فرقی نمی کرد فقط قسمت مهم ماجرا این بود که با خیال راحت و آسوده غذا می خوردیم   وقتی ما یه خانواده سه نفری شدیم اگه جرات داری بگو بریم رستوران!
28 شهريور 1392

آرامش خوردنی!

آرام- مامان امروز خیلی شبِ خوبیه، آخه من آرامش و حس خوبی دارم! من- این حس مثل چی می مونه؟ می دونی؟ آرام- آره، مثلِ خوردنِ یه چیزِ خوشمزه! ...
7 شهريور 1392

بدون عنوان!

هر چی فکر کردم هیچ عنوانی برای این مطلب پیدا نکردم، مثل همیشه رفتیم کنار دریا شن بازی به اتفاق آرام و ویانا ، اگه احیانا" پیشنهادی دارین با کمال میل می پذیرم. اینکه آرام و ویانا سالهای بعد چه طور دوستانی خواهند بود این روزها فکر من و لیلا رو مشغول کرده، پر واضح که هیچ کدوممون دلمون نمی خواد بچه هامون رو مجبور کنیم به انتخاب خاصی و اونها آزاد خواهند بود که دوستان نزدیکشون رو خودشون انتخاب کنند، اما فعلا" نزدیکترین دوست آرام ویاناست و نزدیکترین دوست ویانا آرام، یعنی وضعیت به همین منوال باقی خواهد بود؟  این خانم بندری روی شنها نقش می زد، آرام و ویانا هم بدون معطلی به ایشون پیوستن ونقشی زدن دیدنی، همینطور که می بینید   چند ...
5 شهريور 1392

گره کور

مهارت جدید این روزهای آرام گره زدنه‌, حالا هر چیزی گیر بیاره گره می زنه از بندِ کیفش گرفته تا آستین لباسهای من!!! بماند که بعضی از گره ها رو چنان حرفه ای می زنه که فکر می کنم در زندگی قبلی اش ملوان بوده امروز صندلی بیچاره رو با نخ دندون پیچ مال ( سلام زینب ) کرده, بند حوله و کیفش هم گره زده به نخ ها بهش می گم چی کار می کنی آخه؟ می گه؛ دارم تار عنکبوت درست می کنم که جیر جیرکها گیر کنن توش نیان تو اتاقم. و من را گریزی نیست از نگریستن به تو تا ابد ای شکوفه بهاری ام ...
5 شهريور 1392

یه توصیه مادرانه

کارتون peppa pig هر روز ساعت ده ونیم صبح از شبکه دیسنی جونیور پخش می شه توصیه می کنم حتما" ببینید. غیر از اینکه برای تقویت زبان انگلیسی خوبه ( به توصیه ساحل عزیز)  کلی برای مامان ها و باباها هم آموزنده است، درست مثل مجموعه داستانهای فرانکلین!!! سی دی این مجموعه هم این روزها به وفور یافت می شه. + ، +     ...
2 شهريور 1392