موزه حیات وحش دارآباد
ما این روزها یه مهمونی داریم که حسابی پایۀ برنامه هامونه، پسر عمۀ آرام که تقریبا" هم سن و سالِ آرامه.
مدتها بود که دلم می خواست برم موزۀ دارآباد ولی فرصتی دست نمی داد، گویا قسمت بود که با رادین و مامان جون سوری و عمه مریم بریم.
خیلی کوچیکه اما دوست داشتنیه ، بیرون از موزه به اندازه کافی فضا برای دویدن و بازی بچه ها فراهم بود، انقدر که فضای بیرون موزه برای آرام و رادین جذاب بود داخلِ موزه هیچکدومشون رو نگرفت! آرام و رادین یه دور سریع زدن و واسه بیرون رفتن حسابی عجله داشتن!
بیشتر وقتمون رو تو چمن ها و بین درخت ها گذروندیم و کلی برگ جمع کردیم تا وقتی می ریم خونه یه حرکتِ خلاقانه روشون انجام بدیم (سلام مسیحا)
دلم برای این پرندۀ پر ابهت خیلی سوخت که مجبوره توی قفس روزگارشو سر کنه
و این همه خرگوشِ گرسنه تا حالا ندیده بودیم یه جا که واسه یه تیکه موز نمی دونی چطوری از سر و کولِ هم بالا می رفتن
آرام؛ مامان می شه کمکش کنیم که پلنگه نگیردش؟!!!
این هم حرکتِ خلاقانۀ ما با برگهایی که جمع آوری کرده بودیم