دِریا موجِن!
وقتی دریا خیلی مواج و خروشانه دلت می خواد بشینی بهش خیره بشی و به صدای خروشِ موجهاش گوش بدی و نگاه کنی به این همه بی تابیِ دریا که نمی دونم دلش از چی یا از کی این همه پُره که خودش رو به درو دیوار می کوبه تا حرسشو خالی کنه.
یکی از لذتهای کودکیم این بود که وقتی دریا اینطوریه و موجها در اثر برخورد با دیواره ساحل به پیاده رو می ریزن من اونجا باشم و حسابی خیس بشم، امروز دریا اونطوری بود از کنارِ همون ساحل رد می شدم درست از همون جایی که بیست و هفت هشت سال پیش این خاطره شکل گرفته بود، نگه داشتم و پیاده شدم ولی اون من نبودم یه ویدای شش هفت ساله بود که دل به دل آرام داده بود تا کلی خیس بشه و چشماش و لبهاش از شوری آب بسوزه ولی سر خوش باشه از اینکه خاطرۀ کودکیشو داره با دخترش زندگی می کنه!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی