اول چند روز پیش رفته بودم خرید، طبقۀ سوم اون مرکز خرید مشرف به طبقۀ اوله و نرده هاین داره که محافظِ شیشه ای دارن. جلوی آسانسور منتظر بودیم و آرام هم سرگرم اسکوترش بود، غرق در افکارم بودم که صدای فریادِ وحشت زدۀ خانم بغل دستیم منو به خودم اورد که می گفت " خانم بچتون!" ، نگاهش رو دنبال کردم و رسیدم به قسمتی از نرده های کنار آسانسور که محافظ شیشه ای نداره و یه صندلی گذاشتن جلوش احتمالا" واسه احتیاط و آرام هم پشتِ اون صندلی تا کمر خم شده بود و داشت پایین رو نگاه می کرد، من خشکم زده بود نه می تونستم حرف بزنم و نه می شنیدم و نه می دیدم... آرام با صدای جیغِ اون خانم برگشت به عقب و اومد به سمتِ من، من اما نای حرکت نداشتم، دست و پام کرخت شده بو...