آرامآرام، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

سفر به دنیای آرام

برای آرام...

عشق من! امروز دو نیم ساله شدی. زمان چنان به سرعت سپری شده که باورم نمی شه 30 ماهه که متولد شدی. توی چند ماهه گذشته قدم های بزرگی برداشتی، دیگه پمپرز نمی شی و شیشه نمی خوری، کلی حرف زدنت عوض شده و کلمه ها و جمله ها رو صحیحتر ادا می کنی، خودت به تنهایی غذا می خوری( البته کلی هم ریخت و پاش می کنی)،شبها تو اتاق خودت می خوابی و لازم نیست من تاصبح پیشت بخوابم و دیگه شبها بیدار نمی شی و یه سره تا صبح می خوابی. به یه چیزایی خیلی علاقه داری، مثلا" عاشق کتاب خوندن هستی، از تابستون شدیدا" به پازل علاقمند شدی و حالا پازل های 12 تا 15 تیکه رو خودت به تنهایی درست می کنی. وابستگی ات به پتوی کرم رنگت کمتر از قبل شده اما هنوز با همون پتو شبها می خوابی حا...
3 آذر 1391

جشن سی ماهگی!

تصمیم داشتیم چهارشنبه یه روز پرخاطره رو دوباره بسازیم ، اما کیان از مدرسه می یومد و خیلی خسته می شد بنا بر این برنامه رو کلا" کنسل کردیم و قرار شد تو خونه با لباسهای کیان یه بالماسکۀ کوچیک راه بندازیم. خوب غذای مورد علاقه بچه ها پیتزاست ( و البته مورد علاقه مامان آرام هم!!!) و تازه تو خونه درست کردن پیتزا خیلی بهتر و سالمتره به خصوص که با یه سوسیس خونگی درست بشه. برای اینکه یه ذره فانِ بالماسکمون هم بیشتر بشه فکر کردم به مناسبت دو و نیم سالگیِ آرام یه کیک بخرم و 30 تا شمع هم روش بزارم ، ضمن اینکه آرام عاشق شمع فوت کردن هم هست بنا براین حتما" با استقبال مواجه می شه. لطفا" برای دیدن بقیه عکسها به ادامه مطلب مراجعه کنید! ...
2 آذر 1391

باز باران...!

امروز شاهد دومین بارون پاییزی بودیم، در واقع رگبار پاییزی! آرام هم برای اولین بار با چتر زیر بارون ایستاد و کلی ذوق زده شد مثل مامانش!!!   البته خوب یه کم با چتر نگه داشتن مشکل داشت، نه که تا حالا زیر بارون چتر نگرفته بود رو سرش، فکر می کرد باید باهاش بازی کنه خوب اول مزه مزه اش کرد... بعد به این نتیجه رسید که اگه بگیره رو سرش خوب دیگه خیس نمی شه!!! good baby!!! و بالاخره ... البته وقتی حسابی خیس شد!!! ...
1 آذر 1391

یه جک عشقولانه!

من- دوستت دارم آرام آرام- منم دوستت دارم من- عاشقتم آرام- منم عاشقتم من- یه دونه ای آرام- شما هم یه دونه ای من- عمرا" اگه لنگتو پیدا کنم آرام- عمرا" اگه لنگه خودتو پیداکنی من- ممممم..... این که الان گفتی یعنی بهم عشق ورزیدی؟ آرام- این که عشق نبود این جک بود مامان! من- ...
28 آبان 1391

وقتی آرام شاعر می شود

اصلا" لازم نیست روزها وساعتها صبر کنم تا طبع شاعری آرام گل کنه و یه شعر از خودش در وَ کنه!!! هر دفعه که کتاب می خونه واسه خودش شعر می گه ( بابا شاااااااعر!)   دوستش داشتم یه عالم می خوام برم تو دل مامانم تو منو ببر از اینجا دوستش نداشتم اصلا" خوب البته انتظار نداشته باشید که یه شعر پر مغزِ بی عیب و نقص بگه, همین که می دونه باید آهنگین باشه و هم قافیه به نظر من کلی شعرِ! این طبع شاعری رو من در یک نفر دیگه دیدم ، ویانا همین امروز این شعر رو گفت: ژوکر دارم یه عالم من خودمم جیب دارم   البته ادامه داشت اما مامانش اومد منم بقیه اش رو یادم رفت . خلاصه که اگه بخوام شعرهای آرام رو اینجا...
28 آبان 1391

درد دل برای آرام

امروز از اون روزها بود که دلم می خواست زودتر تموم بشه. چند روزه برای خوابیدنت خیلی اذیتم می کنی, انقدر آستانه تحملم کم شده که کوچکترین نافرمانی از طرف تو شدیدا" عصبی ام می کنه و چند بار باعث شد سرت داد بزنم... امروز آخه از دنده چپ بلند شده بودی , بعد از ظهر با هیچ ترفندی نخوابیدی, بعدش ساعت 6 گیج خواب شدی و دوباره بد اخلاقی کردی. بردمت سرزمین ستاره ها که بازی کنی اما اونجا هم حسابی کلافه کردی منو و شب چنان بی انرژی و بی حوصله و خسته بودم که رهات کردم تا هروقت دلت خواست بخوابی وتو در حالی که داشتی واسه خودت کتاب می خوندی خوابت برد, ساعت 1 بعد از 15 ساعت متوالی که بیدار بودی. این روزها زیاد سرکشی می کنی و بیشتر روی حرفت پا فشاری می کنی...
25 آبان 1391

بازیهای اختراعی!

همیشه وقتی می ریم توی یه مجموعۀ بازی, آرام محو تماشای بچه هایی می شه که مشغول بازی ایرهاکی هستند ,(من خودم تا قبل از نگارش این پست اسم این بازی رو نمی دونستم), اما چون میز این بازی خیلی بلنده یه صندلی کوچولو می زاره زیر پاش تا بتونه روی میز رو ببینه, اون میزهای کوچولو هم که هر چند می تونه روش رو ببینه اما نمی تونه باهاش بازی کنه, تا اینکه دیشب آرام ورژن خودش از این بازی رو اختراع کرد: وسایل لازم: 1 عدد میز کوچولو, 2 عدد جعبه کوچولو, 1 عدد در ظرف کنجد   از دیشب همش دست منو می گیره می گه بیا بریم قحلۀ( قلعه) سحرآمیز بازی کنیم و می ریم تو اتاقش و ایر هاکیِ خودمون رو بازی می کنیم. آرام پرت کردن توپ توی حلقه رو هم خیلی دوست دار...
25 آبان 1391

دوستم!

واقعا" برای این عکسها هیچ توضیحی ندارم فقط می تونم بگم که توی آرشیو عکسهام پر از این عکسهای دو نفرۀ آرام و ویاناست...! اینجا خاله سمیرا داره قصه تام و جری تعریف می کنه! محو تماشای shaun the sheep ...
24 آبان 1391

گریم

اولین باری که آرام با مفهوم گریم آشنا شد تازه 2 ساله شده بود. سام ( پسر دختر خاله ام ) توی سرزمین عجایب صورتش رو گریم کرده بود و همونجوری اومد خونه ما, آرام اول جا خورد ولی بعد یواش یواش سام رو شناخت و همش صورتش رو لمس می کرد که مطمئن بشه خودشه! سام با گریم ببری!   در هر صورت از اون روز این خوره گریم افتاد به جون آرام و هر از گاهی درخواست می کرد که بریم سرزمین عجایی ( عجایب) و گریمش کنیم. بار اول که توی سرزمین عجایب حاضر نشد بره زیر دست اون خانم گریمور بشینه, بار دوم هم توی سرزمین ستاره ها تن به گریم نداد, و بالاخره بعد از دو تلاش ناموفق امروز به سادگی و در کمال آرامش ( فکر کنم خیلی خوابش می یومد و یه ذره در عالم هپروت بود) ...
23 آبان 1391

دنیای دوست داشتنی من

همیشه قبل از خواب باید یه دو جین کتاب برای آرام بخونم تا خوابش ببره. یکی از کتابهایی که تازگی ها براش خریدم و خیلی خیلی دوستشون داره مجموعه هشت جلدی " دنیای دوست داشتنی من" از تاد پار انتشارات شهر قلم هست . من چون همه هشت جلدش موجود نبود فقط چند جلدش رو خریدم. کتاب صلح و زمین خیلی مورد توجه آرامِ و یکی از کتابهای ثابتِ هر شبِ که باید بخونیم. حالا چیزی که باعث شد راجع به این مجموعه بنویسم اینه که آرام این روزها همش داره جمله های این کتاب رو توی بازیها و اتفاقات  روزمره تعمیم می ده, چطوری؟ الان می گم: - وقتی می ریم بیرون توی خیابون حتما" باید آشغال ها رو توی سطل آشغال بندازه و به من می گه مامان صحل ( صلح ) یعنی آشغال توی خیابو...
22 آبان 1391