آرامآرام، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

سفر به دنیای آرام

ریحان آبی

دیروز آرام توی آسانسور یه دونه برگ ریحون پیدا کرد و به من گفت؛ مامان نظرت چیه اینو ببریم خونه با آبرنگم رنگش کنیم؟ منم که عاشق این بازیهای خلاقانه خود جوشم که بیشتر از 5 دقیقه طول می کشه... اول از همه صاف وصوفش کنیم حالا آمادۀ رنگ آمیزیه حالا چاپس کنیم رو کاغذ حالا حمومش بدیم تا دوباره رنگش کنیم و حسابی همش بزنیم تا تمیز بشه حالا یه برگ از روش نقاشی کنیم... چقدر من نگران قلم دست گرفتن آرام بودم قبلا" همش فکر می کردم از اون بچه هایی می شه که یه جورِ متفاوتی قلم دست می گیره، اما گویا نگرانیِ بیهوده ای بوده چون حالا حتی فشاری که به قلم می یاره هم کنترل شده است   و نشون به این نشون که آرام یک ساعت ...
16 مرداد 1392

تکریم به جای تحریم

حتی تصور اینکه برخورد دنیا با ملت ایران محترمانه باشه اشکمو در می یاره. امیدوارم گندهای " دولت پاینده" سد راهِ کسب آبروی از دست رفته ملتم نشه!
14 مرداد 1392

مرداد

در تمام سالهای عمرم حتی شنیدن اسم این ماه حالم رو خراب می کرد از بس که گرمای هوا آدم رو کلافه می کنه، اما این مرداد 92 با همه مردادهای عمرم فرق می کنه، به خاطر اینکه هواش عجیب غریبه یه جوری هوا خیلی خوبه نه که حالا فکر کنید بهاریه ها نه، اما گرماش طاقت فرسا نیست حتی شبهاش می تونم بگم که خنکه!!! این عکس مربوط به امروز ساعت 12 ظهره هوای قشنگی بود، وسط تابستون سر ظهر با آرام رفتیم کنار دریا. دوست دارم این مرداد 92 رو!!!   یه کم بعد تر نوشت!!! دارم یه نگاهی به وبلاگ آرام می ندازم، این سه تا پست آخر همش به دریا ربط داره، تابستونمون کلی بوی دریا می ده.   ...
14 مرداد 1392

استاد دریا!

امروز رفته بودیم دریا، خاله ندا به آرام می گه؛ آرام از روی موجها بپر. آرام می گه؛ آخه من که استادِ دریا نیستم خاله ندا من استاد خونه ام اونجا می تونم بپرم   بعدنوشت! باورتون می شه که هوای لب دریا در بندرعباس توی مرداد ماه وقتی خورشید داره غروب می کنه خنک باشه؟! من که هنوز در عجبم!!! اینم عکسهای دم غروبِ ما که من عاشقِ رنگشم، آرام امروز همش به این خرچنگ کوچولوها گیر داده بود می خواست از توی صدفشون درشون بیاره ...
4 مرداد 1392

دِریا موجِن!

وقتی دریا خیلی مواج و خروشانه دلت می خواد بشینی بهش خیره بشی و به صدای خروشِ موجهاش گوش بدی و نگاه کنی به این همه بی تابیِ دریا که نمی دونم  دلش از چی یا از کی این همه پُره که خودش رو به درو دیوار می کوبه تا حرسشو خالی کنه. یکی از لذتهای کودکیم این بود که وقتی دریا اینطوریه و موجها در اثر برخورد با دیواره ساحل به پیاده رو می ریزن من اونجا باشم و حسابی خیس بشم، امروز دریا اونطوری بود از کنارِ همون ساحل رد می شدم  درست از همون جایی که بیست و هفت هشت سال پیش این خاطره شکل گرفته بود، نگه داشتم و پیاده شدم ولی اون من نبودم یه ویدای شش هفت ساله بود که دل به دل آرام داده بود تا کلی خیس بشه و چشماش و لبهاش از شوری آب بسوزه ولی سر خوش باش...
27 تير 1392

استدلالِ کودکانه

دارم یه درخت می کشم که میوه داره، هر میوه ای که می کشم آرام یه خط قرمز روش می کشه، بهش می گم؛ چی کار می کنی؟ می گه؛ دارم علامت می زنم روش تا به دوستام هشدار بدم که بهشون دست نزنن!!! * بنزین ماشین تموم شده و داره آلارم می ده؛ آرام- صدای چی بود؟ من- بنزین تموم کردیم - پس اول برو" بنزین گاه"، بنزین بزن بعد بریم خونه مامان جون - باشه ولی اسم جایی که می ریم بنزین می زنیم "بنزین گاه" نیست - می دونم ولی چون بلد نیستم بگم "کُمپِ بنزین" می گم "بنزین گاه" اینطوری راحت تره * من - چون از وقتِ خوابمون گذشته فقط یه کتاب می تونیم بخونیم، حالا یه دونه انتخاب کن تا برات بخونم آرام -  مامان بیا اول این چهار تا کتاب رو بخون بعد اون یه ...
21 تير 1392

وقتی آرام جازیست می شه!

 این حِسِت منو کشته مادر!   پی نوشت ؛ نمی دونم این واژه جازیست رو درست به کار بردم یا نه اگر نوازندۀ جاز اسمِ دیگه ای داره خوشحال می شم متذکر بشین، ممنون. پی نوشت بعدی! در مورد واژِۀ جازیست مامانِ یه آرامِ نازنینِ دیگه! به من یاد آوری کردن که می تونم به جای واژۀ جازیست از ترجمۀ فارسیِ اون " جاز زن" استفاده کنم. ممنونم به خاطر توجهت لیلا جون   ...
20 تير 1392

یاد ایام

این ایمیل رو چند ماه پیش از دوستی دریافت کردم که بسیار دوست می دارمش. چند روز پیش مهمونش بودم در محل زندگی فعلیش که 250 کیلومتر از من دوره. خاطرات دوست داشتنی زیادی با هم داریم که به یاد اوردنِ هر کدومشون منو به وجد می یاره، یکی از آدمهای مثبتِ پررنگِ زندگیِ منه که تا چند ماه دیگه قراره مامان بشه....   slm Aram e jan emrooz vaghti ba'd az modat ha chesham be in axaye khoshgelet oftad kheili delam baraye didane to azize doost dashtani o maman vida-e nazaninet tang shod, in axato kheili doost daram. rasti koochoolooye khoshmaze weblogetam didam . midooni kheili bozorg shodi? ishalla khoda to ro vase mamano babat va ouna ro vase to n...
20 تير 1392

این روزها...

آرام برای اولین باز یه پازل 32 تکه رو خودش درست کرده در حالی که ذوق زده است به من می گه؛ مامان فکر کردی فقط خودت باحالییییییی!!! * چند تا میخ که سرشون چوبی بود رو داشت بررسی می کرد بعد رو به من می گه؛ مامان اینا چه آلیاژِ سفتی داره * از دردِ دلهای دیشبِ آرام؛ مامان داشتم فکر می کردم که برم یه مغازه یه بچۀ دیگه بخرم، آخه دوستام از اینجا رفتن ( منظورش ویاناست که در حالِ حاضر تهرانِ و عسل که از همسایگیِ ما نقل مکان کردن) دیگه کسی نیس من باهاش بازی کنم!!! * برای سرگرم کردنِ خودش دنبالِ یه چیزی می گشت؛ مامان یه فکری به خیالم اومده...!   ...
15 تير 1392