آرامآرام، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

سفر به دنیای آرام

وقتی بابا شدم...

بابا مهدی روی کتابهاش خیلی حساسِ، از کتابهاش خوب مراقبت می کنه و دست زدن به کتابهای بابا برای آرام ممنوعه. امروز آرام یکی از کتابهای جدیدِ بابا رو برداشته بود و داشت ورق می زد، بهش گفتم آرام می دونی که اجازه نداری به کتابای بابا دست بزنی - مامان یه لحظه... من- آرام سریع اون کتاب رو بزار سر جاش آرام- می خوام ببینم توش چی نوشته من- وقتی بزرگتر شدی می تونی این کارو بکنی آرام_ مامان وقتی بابا شدم می تونم؟! من- ...
3 بهمن 1391

رد پای یک فرشته!

یه ایده برای آموزش لی لی. خوب این رد پای فرشتۀ کوچولویِ زندگیِ منه! دیروز می خواستیم یه خورده کثیف کاری کنیم، یه کاغذ بزرگ چسبوندم به زمین و رنگ انگشتی رو هم اوردم وسط و آرام مشغول شد، اول با قلم شروع کردو بعد به انگشتِ دستهاش رسید و در نهایت پاشو کرد توی رنگ و شروع به راه رفتن کرد؛     یکی از فعالیتهایی که از یه بچه سه ساله انتظار می ره که انجام بده توانایی لی لی کردنه، چند وقت بود که با آرام تو رقصیدن تمرین لی لی می کردم ، اما دیروز فکر کردم با این رد پا یی که از  خودش به جا گذاشته یه بازی ترتیب بدم و به همراه خودش مشغول آماده کردنِ مقدمات کار شدیم و نتیجه خیلی عالی شد، حتی من و بابا مهدی هم ...
28 دی 1391

نگفته های سفر تهران

کاخ سعد آباد آشنایی با وسایل حمل و نقل عمومی هیچ کاری تو مترو نداشتیم فقط به خاطر اینکه بچه ها با مترو به عنوان یه وسیلۀ حمل ونقل عمومی آشنا بشن تجربه اش کردیم، به خاطر آلودگی هوا نتونستیم سوار اتوبوس و تاکسی هم بشیم، خوب اشکال نداره این دو تا رقم رو بندرعباس بهش می پردازیم.   و کاخ سعد آباد که تعریف نمی خواد چرا خارج شدن بخار از دهن انقدر پدیدۀ جالبیه! حتی برای من هم!!! توی موزه ها تنها چیزی که برای آرام و ویانا جذابیت داشت این ببره بود. آرام می پرسید این ببره چطوری اومده اینجا؟!   ...
27 دی 1391

یه چیز مهم

داشتم ساکم رو می بستم و به شدت هم عجله داشتم آرام اومد بهم گفت مامان من رو بغل کن، من شنیدم اما جوابشو ندادم داشتم پیش خودم فکر می کردم که کارم تموم شد بغلش می کنم. آرام چند لحظه صبر کرد و خیلی جدی بهم گفت؛ - مامان بغلِ شما خیلی برای من مهمه!!!
26 دی 1391

ببخشید مزاحمت شدم!

خجالت می کشم وقتی این جمله رو از دهن کسی می شنوم که به گردنِ من حق داره. پدر و مادر عزیز تر از جانم من دستِ شما رو می بوسم و قدم های شما رو روی چشمم می زارم و تمام قد، به بزرگواریتون تعظیم می کنم. تمام آنچه هستید؛ رحمت است و رحمت است و رحمت. ...
21 دی 1391

اندر حکایت بی خوابیِ آرام

دخترِکِ ما تا 5 ماه پیش عادت به خواب مداومِ شبانه نداشت. به زبان ساده تر طولانی ترین زمانی که می خوابید 4 ساعت بود، بنا بر این مثلا" اگر ساعت 10 شب می خوابید، ساعت 2 صبح بیدار می شد و دیگه تا صبح نمی خوابید، شنگول و سرحال همون کارهایی رو می کرد که قاعدتا" باید اول صبح انجام می داد حالا تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل...!!! دیروز باید آرام رو برای معاینه دندونش می بردم دکتر، زمان خواب عصرش به همین خاطر بهم ریخت و تا ساعت 8.30 خواب بود بنا بر این به یاد ایامِ بی خوابی! تصمیم گرفتم لب فرو ببندم و شاهدِ کودکانه های آرام باشم نصف شبی! از محسنات راه انداختن وبلاگ واسه دردونه ات اینه که دوربین به دست می شی و دنبال شکار لحظه ها، برای اون دو...
21 دی 1391