آرامآرام، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

سفر به دنیای آرام

دنیای سیاه و سفید

گاهی روزها، غم زندگی انقدر پررنگ می شه که انگار دنیا اصلا" از روز ازل سیاه و سفید بوده، اصلا" همه چیز یه جور دیگه می شه و یه شکل دیگه با یه مفهوم غم انگیز که انگار تا حالا هرگز تجربه اش نکردی. این روزها از اون روزهای سیاه و سفیدِ منه، لحظه شماری می کنم این روزهای پر از نگرانی و  دلشوره تموم بشن و به خیر بگذرن.
20 آذر 1391

فضای سبز سر کوچه!

از اونجایی که صلح بازی تو چمن های فرودگاه خیلی بهمون چسبید بعد از اون روز می ریم توی فضای سبزِ سر کوچمون و توی چمن ها می دوییم و توپ بازی می کنیم. از شما چه پنهون که من هم کفشم رو در می یارم و پابرهنه دنبال آرام می کنم. این عکسها اما مربوط به جمعه است که اونجا رو آبیاری کرده بودن و حسابی خیس بود به خاطر همین کفشهامون رو در نیاوردیم. اینجا هم لابد مذاکرات صلح بر سر توپ هندوانه ای انجام می شه!!!   ...
19 آذر 1391

شن بازی

هر سال توی گرمای تابستون حسرت هوای خوب پاییز و زمستون دیوونه ام می کنه و به خودم قول می دم هوا که بهتر شد کمال استفاده رو ببرم، آخه فصل خنکِ بندرعباس عمر کوتاهی داره و 3 یا 4 ماه بیشتر طول نمی کشه. در همین راستا جمعه بعد از نهار یه سر رفتیم ساحل تا از هوای خوب پاییزی لذت ببریم و بچه ها هم خوش بگذرونند که البته همیشه هدف خوش گذشتن به اونها بوده. همه عکسها ی جمعه فوق العاده شدن، برای انتخاب عکسهایی که در ادامه مطلب خواهید دید کلی با خودم کلنجار رفتم تا از حدود 230 تا عکسی که گرفتیم این تعداد رو انتخاب کردم.   به ترتیب از راست به چپ؛ سایه من!، سایه لیلا که داره به بچه ها اشاره می کنه!، ویانا، ...
18 آذر 1391

لگو در حلقه!

وقتی آرام و ویانا سر یه اسباب بازی به توافق نمی رسن کاری که می کنیم اینه که اون اسباب بازی رو کلا" بر می داریم ( این روش لیلا مامان ویانا بود و شدیدا" هم جواب می ده) یا اونها موافقت می کنند که نوبتی باهاش بازی کنند، حالا ماجرای این حلقه هم این بود که هر دو تاشون می خواستن باهاش بازی کنند و نتیجه این شد که می بینید! بازی اندر بازی!!! ...
17 آذر 1391

فردا تو راهه!

... بخند عزیزم فردا تو راهه حلقه ای از نور تو دست ماهه بخند عزیزم شب غرقه رازه پنجره های خوشبختی بازه...   دارم با این ترانه زندگی می کنم این روزها در خلوتم. مرسی نِد !!!     پانوشت؛ ترانه مربوط به بابک صحرایی هست که با صدای بتی اجرا شده. ...
16 آذر 1391

صلح به شیوه آرام!

دیشب با آرام رفتیم دنبال بابا مهدی. پروازشون تاخیر داشت و نیمه شب می رسید آرام هم که دم غروب خوابیده بود و بی خوابی زده بود به سرش . فضای جدید فرودگاه چند تا باغچه کوچولو داره که چمن کاری شده ، کوچولو به معنای واقعی! آرام حسابی شیطونیش گل کرده بود و رفت تو چمن ها و به محض اینکه پاش رو گذاشت توی چمن انگار که یه چیزی به ذهنش رسیده باشه مکث کرد و با ذوق به من گفت مامان صلح یعنی کفشمون رو توی چمن در بیاریم!!! منم از اینهمه هیجانِ آرام استقبال کردم و کفشهاشو در اوردم تا حسابی تو چمن ها بازی کنه، اونم دنبال ملخ ها کرد توی چمن دراز کشید و غلط زد و حسابی کیف کرد، چنان بهش خوش می گذشت که هوس کردم منم همون کارها رو بکنم اما یکم خجالت کشیدم هر چن...
13 آذر 1391

جمعه پاییزی

هوای این روزهای بندرعباس خیلی دلچسب شده، حتی آفتابش هم دل انگیزه حالا فکر کن که هوا ابری هم باشه و کم شرجی. جمعه به اتفاق رادین و عمه مریم رفتیم کنار دریا برای بادبادک هوا کردن اما پروژه با شکست مواجه شد چون نه من و نه عمه مریم بلد نبودیم بادبادک رو درست مونتاژ کنیم البته بادبادک خیلی پیچیده ای نبود ولی دائم سقوط می کرد، در هر صورت بی خیال بادبادک شدیم و فرصت بازیِ دیگه ای به بچه ها دادیم که خیلی هم کیف کردن به قول رادین بیسکوتر( اسکوتر) بازی خیلی چسبید!     ...
12 آذر 1391

خواب ناز یک فرشته

انقدر شیرینی و دوست داشتنی که از نگاه کردن به صورت ماهت سیر نمی شم، وقت خوابت لحظه های غنیمتیه برای من چون ساعت های بیداری نمی تونم این همه وقت بهت زل بزنم و عشق کنم و لذت ببرم و انرژی بگیرم. به قول دوستی توی خواب فرشته تر از هر وقتِ دیگه ای. دوستت دارم فرشته نازنینم ...
11 آذر 1391

نقاشی با تیله

این ایده رو از اینجا گرفتم ولی رنگ انگشتی آرام تموم شده بود و من هنوز فرصت نکرده بودم که براش تهیه کنم تا اینکه دیروز بالاخره عملی شد و نتیجه هم عالی بود. اون اثری که خلق می شه خیلی باحاله. آرام که اولش خیلی تو نخ رنگ انگشتی های جدیدی بود که براش گرفته بودم، بعدش هم که رنگ آبی رو به جای کاغذ ریخت رو پاش و فرش ( ببخشید خاله ندا) بعدش هم دید تیله ها جواب نمی ده ترجیح داد با قلم های انگشتی کارش رو تکمیل بکنه! لطفا" برای دیدن اثر هنری آرام به ادامه مطلب مراجعه کنید...     شاهکار که می گن اینه ها! ( مادر بی جنبه که می گن منم دیگه هههه!) ...
10 آذر 1391