آرامآرام، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

سفر به دنیای آرام

کریسمس مبارک!

زندگی توی محله ارمنی ها این چند روزه بد جوری حال و هوای منو کریسمسی کرده! دلم می خواست آرام یه عکس با حال و هوای سال نو میلادی می گرفت با درخت کریسمس و بابا نوئل و اون کلاه قرمز منگوله دارش. اما آرام به خاطر اینکه این چند روزه خیلی دکتر و آزمایشگاه رفته از فضاهای غریبه می ترسه، امروز رفتیم آتلیه و خیلی مضطرب شد و بی تابی کرد، برای همین بی خیال عکس شدیم و رفتیم kids club مجموعه انقلاب، اونجا یه درخت کریسمس گذاشته بودن واسه مراسمِ فردا، هنوز دکور کریسمسشون حاضر نبود اما من  یه  چند تا عکس از آرام گرفتم.     اینجا آرام داره مثلا" به مامان جون ژاله زنگ می زنه و می گه؛ مامان جون من دارم با بابا نوئل عکس می گیرم ...
4 دی 1391

اولین درختِ واقعی!

 آرام خیلی وقته که قلم به دست شده و نقاشی می کشه، خوب به نظر من  فقط خطوط کج و شکسته و زیگ زاگو دایره ایی می کشه ولی در توصیف نقاشی هاش همیشه داستان ها ی جالبی واسه تعریف کردن داره. بر اساس داستا نهایی که تعریف می کنه شاید تا حالا صد بار درخت سیب و گیلاس و چنار رو کشیده باشه اما چیزی که دیشب کشید به نظر من واقعا" شبیه درخت بود و کلی منو ذوق مرگ کرد. فکر می کردم چشم چشم دو ابرو باید اولین چیزی باشه که یاد می گیره بکشه اما انگار در اشتباه بودم. آرام در وصف این نقاشی گفت که درخت کوتاهه مامانِ درخت بلنده هست! ...
2 دی 1391

شب یلدا

دوست داشتم چنین شبی، بندرعباس باشم و مثل هر سال همه عزیزانم رو دور هم جمع کنم و حسابی بگیم و بخندیم و بهمون خوش بگذره. از این بابت بسیار غمگینم. اما خوشحالم که من و آرام و مامان جون و خاله مریم و مهرداد و دایی داریوش و رحیمه و فرنوش و نگار پیش هم هستیم و می خواییم بترکونیم!   این عکسها مربوط به جشن یلدا در kidzone هست که خیلی خیلی جای دنج و باحالییه به خصوص برنامه اشون برای یلدا فوق العاده بود، حیف که آرام مریض احوالِ این روزها و خیلی بهش خوش نگذشت و مجبور شدیم زود برگردیم اما واسه خاطره ساختن 1 ساعت هم کافیه!   اینم ننه سرما که داره برای آرام یه فال حافظ می گیره، آره می دونم موهای ننه سرما مشکی بود قبلا" ، تاز...
1 دی 1391

قصه یلدا

یلدا قصۀ بانوی گیس بلندیه که سیاهی و بلندیِ موهاش، مثل شب، همه جا رو می گیره و وقتی به تار موهای کمندش میاویزی تا دلبرانه روش رو به سمتت برگردونه، به یه صورت قرص ماهی می رسی که مثل صبح برفیِ اول زمستون سپید و نورانیه. + فردا شب گرد آتیش جمع می شیم و تا صبح بیدار می مونیم تا اهریمنِ پلید از بلندی و سیاهیِ شب برای آسیب رسوندن به خوشبختیمون استفاده نکنه. هندوانه ای و اناری و آجیلی و تفالی به حافظ و... جای عزیزانم  حسابی خالیه فردا. ...
30 آذر 1391

ماجرای تهران و تب

تهران اومدن ما هم حکایتی شده واسه خودش، اصلا" اومدیم تهران که آرام رو ببریم دکتر، دکتر مورد نظر ( دکتر اشرفی ) به این زودی بهمون نوبت نمی داد، یه دکتر آشنا( دکتر صفا)  پیدا کردیم  و معرفمون شدن تا دکتر مورد نظر( دکتر اشرفی) بین مریض حاضر بشه ما رو بپذیره، خوب پرژه موفقیت آمیز بود حالا بماند که اونجا سرِ  گرفتن نواز مغز چه جنگولک بازی در اوردیم، و در نهایت یه آزمایش خون برای آرام نوشت و باید دوباره می رفتیم پیشش. اون شب آرام تب کرد، خوب چیز عجیبی نبود آرام همیشه وقتی می یاییم تهران روز اول تب می کنه( هه! عجیبه نه؟!) بردیمش پیشِ یه دکترِ سوم( دکتر فراشاهیاد)  تشخیص ویروس داد و گفت با رژیم غذایی بهتر می شه. سه روز گذشت و...
29 آذر 1391

این چه فکریه آخه!

دیشب آرام تب داشت و بی خوابی زده بود به سرش، کتابشو برداشت که بخونه اما قبل از خوندن یه چیزی گفت که تا حالا نشنیده بودم ازش آرام _ بسم الله الرحمن الرحیم مامان جون ژاله _ ( خنده اش گرفته بود و ریز می خندید) آرام _ مامان جون نخند مامان جون ژاله _ ( تقریبا" داره قهقه می زنه) آرام_ ( خیلی جدی )مامان جون آخه این چه فکریه؟ نخند!!!      
25 آذر 1391

باران متفاوتِ تهران

چند روز هست که اومدم تهران، از روزی که اومدم فقط یه روز بارون نیومده، بارونِ تهران رو خیلی دوست دارم چون به اندازه کافی می تونی از باریدنش لذت ببری. تو بندرعباس به خاطر اقلیم خاصش همیشه شاهد رگبار هستیم که شاید در خوشبینانه ترین حالت فقط 5 دقیقه بباره، تا میایی به خودت بیایی که نسکافه ات  رو درست کنی و بری جلو پنجره یا تو بالکن، باریدن بارون رو تماشا کنی و نسکافه ات رو بالذت بخوری و حال کنی، بارون که تموم شده هیچی تازه ذره ای  ابر هم توی آسمون نمی بینی، انگار نه انگار که همین حالا داشت شلاقی می بارید! حالا اینجا می تونی ساعت ها به صدای بارون گوش بدی و به باریدنش نگاه کنی برای اولین بار تو عمرت سرما ریزک ببینی ( یه چیزی بین برف ...
25 آذر 1391

عشق الهی

من _ آرام می شه لطفا" عشق الهی رو صدا کنی؟ آرام _ چی بگم؟ من _ بگو عشق الهی، من و مامانم رو در آغوش بگیر آرام _ نه! من _ چرا؟ آرام _ آخه عشق الهی رفته سیب بچینه!!!
21 آذر 1391